۱۳۹۲ شهریور ۹, شنبه

سکوت تو

سربازان کوچه ما 
همه بی سر 
همه بی چشم 
بازگشتند

دختران همسایه 
جزام داشتند آیا
بعد از تو هیچکس را بابا نخواندند
رفتند
باز نیامدند دیگر 

درختان خیابان آواز تو را 
می خوانند
ساعت چهار بامداد
دیری است سحر را ندیده ام 

درد تو
زخم تو 
میراث من است
بابا 

میراث تو چه شوم بود

دستم به ماهی ها نمی رسد 
آب می گویند
آب می خواهند
حوض آبی ما خالی از نور است
بابا 

دست هایم بوی مرگ می دهند
سکوت تو
فرصت هق هق است اما

حرف های تو 
اشک های تو 
میراث من است
بابا 

من جنگ زده ام 

ماهی ها مردند 

آب 

آب می خواهم 

هیچ نظری موجود نیست: