۱۳۹۲ آذر ۱۵, جمعه

نگاهی با شهامتِ هنرمندانه به شهادت

سخن گفتن از اتفاقی به نام «جان باختن در جنگ» که با تفسیرهایی گوناگون و عمدتا ایدیولوژیک همراه است زیر سایه هژمونی سیاسی، کاری است به غایت دشوار. این اتفاق در ایرانِ تحت حاکمیت سیاسیِ مذهب، به تبع دین اکثریت جمعیت سرزمین، عُرف و ایدیولوژی نظام، «شهادت» خوانده می شود. شهید کسی است که مقدس است چون فارغ از خوبی و بدی کردارش در دنیا، مقیم دایم بهشت است و نزد خالق رزق دارد.



شهید عنوانی است برگرفته از تفکری که میان جبر و اختیار سرگردان است. کشته شدن را از این منظر حتی می توان شادباش گفت. جوانان و حتی کودکان را می شود تشویق به مرگ در جهاد کرد و زیر بمباران تبلیغات ایدیولوژیک، زندگی در جایی دیگر را -همان نادیده و بازنیامده از آن که وعده کتاب آسمانی است- پاداشش خواند. در ایران پس از انقلاب، شهادت بیش از آنکه برگرفته از ناسیونالیسم باشد و بار ارزشِ جان باختگی برای «مهین» را به دوش کشد در هاله تقدسی برگرفته از مکتب تشیع ترویج شده است.

تشیع شهادت را یکی از مهمترین بنیان های فکری اش نهاده است. سیدالشهدا و ماجرای کربلا و ضربت خوردن علی همه سرفصل های این بنیان فکری است. نزدیک شدن به مفهوم شهید و اتفاقِ جان باختن در جنگ، در ایران که هشت سال نبرد بی امان و پُر حکایت را پشت سر نهاده و هر کوی و برزن اش نام جان باخته ای را بر خود دارد از سویی می تواند برای هنرمند ساده ترین و مبتذل ترین باشد و از سویی به همان میزان خطرناک و رعب آور.

همایون اسعدیان در «بوسیدن روی ماه» هنرمندانه شیوه دوم را برگزیده است. نگاه اسعدیان به «شهید» نگاهی ایدیولوژیک نیست. نگاه او از چشمان دو مادر است. مادرانی که همه ما از هر طبقه اجتماعی می شناسیم. مادری که نماز می خوانند. زیارت می روند. شگفت زده از فاصله افتادن میان نسل ها هستند و به عبارتی سنتی اند. خانه هایی قدیمی را هنوز با حیاط و حوض آبی اش، خانه خود نگه داشته اند. شله زرد نذری درست می کنند و تغییر جامعه را آرام آرام همزمان با پیر شدنشان به تماشا نشسته اند. اسعدیان از چشم دو مادری که در انتظار بازگشت فرزندانشان هستند جنگ را نگاه می کند و بازماندگانشان را. اسعدیان به درون خانه هایی می رود که فرزندی جانباز است و فرزندی مفقود الاثر اما نشانی از نشان های نخ نمای سینمای حکومتی و حکومت پسند در آن نیست. نماهایی چون تصویر آیت الله خمینی و عکس های بزرگ شده جنگ روی دیوار خانه. بالعکس، مادر در جعبه چوبی قدیمی هنوز نوارهای کاست داریوش و فرهادِ پسرش را نگه داشته است. همان نوارهایی که پسرش به وقت عاشقی گوش می داد و در خیال معشوق پرواز می کرد. مادران دو مفقودالاثر که حالا بقایای جسد یکی‌شان یافت شده است. دو تنی که هر دو عاشق بودند. درس خوانده بودند و به جنگ رفتند و دیگر باز نیامدند.


اسعدیان وارد تفسیر «شهادت» چه از منظر ناسیونالیسیتی و چه از منظر سیاسی و مذهبی اش نمی رود. این نقطه قوت اوست در مقام یک فیلمساز؛ اما بال نگاه صادقانه اش، تک صدایی دولتی و حاکم را سخت می لرزاند. اسعدیان در «بوسیدن روی ماه» راوی زندگی است و نه مرگ. هر یک از مادران به زنده بودن فرزند باور دارند. مرگ و شهادت را نمی پذیرند و می گویند روزی بر می گردند. این تاکید بر زندگی، نگاهی است ممنوع به جان باختن جوانانی که خانواده هایشان هنوز مرگ را باور نکرده اند چه رسد که به آنان «تبریک و تسلیت» حکومتی گفته شود.

دو مادر وقتی برای نوه دختری، ماجرای عاشقی جوانان مفقودشان را می گویند گویی که پُلی می سازند از خاطرات بی آنکه بدانند، میان دو نسل. و باز هنرمند پرده می دَرَد که هر دو جنگ رفته نه خشکه مقدس هایی کاتولیک تر از پاپ که اهل زندگی؛ اهل همین زمین بوده اند. اسعدیان در روایت داستانش با نمایش جامعه ای بحران زده به مرگِ آرمان های دو دهه پیش همانانی که «معتقد» بودند اشاره می کند. در ستاد، جوان ها بر سرکار آمده اند. پاسداران متولد پس از انقلاب که وقتی بهشان می گویی حاجی، گویی چیزی در دهان آدمی کش می آید و تف می شود روی زمین. حاجی های تازه کار، زنان جنگ رفته گان/شهدا یا مفقودین را هم تهدید می کنند که به جرم توهین و افترا می دهند که بازداشت کنند. به کار ساخت و ساز مشغول اند و هر بار به ارباب رجوع می گویند که باید تا نیم ساعت دیگر «بنیاد» باشند.

اسعدیان با روایت داستانی بی آلایش و به دور از پیچیدگی هایی نابه جا، بی تردید پس از «طلا و مس» که مورد استقبال مخاطب و منتقد بود با ساختن «بوسیدن روی ماه» گامی بلند در کارنامه هنری اش برداشت. حرفی تازه زد. شهامت داشت و شهادت را در نگاه همه مادران و خانواده ها که چه گویم، ملتی که عزیزانشان را در جنگ هشت ساله از دست دادند، قابی نو گرفت. 

هیچ نظری موجود نیست: