۱۳۹۴ اردیبهشت ۴, جمعه

کوندرا به زبان میرعلایی

يكى از بعد از ظهرهايى بود كه با محسن به سمت دو- سه ايستگاه بالاتر از چهار راه پارك وى راه افتاديم تا از كتابفروشى [...] فيلم بخريم. معمولا آنجا مى‌شد از درون كارتُنى كه پشت يكى از پيشخوان‌هاى كتاب داشت فيلم خوب پيدا كرد. مشترى دائم شده بوديم. تازه فهميدم آلبوم موزيك هم تكثير مى‌كند. قرار شد دفعه بعد رى چارلز سفارش دهم. داشتيم خداحافظى مى‌كرديم كه فروشنده به هر كدام ما يك جلد كتاب هديه داد. 'كلاه كلمنتيس' نوشته ميلان كوندرا. اسم كتاب و نويسنده‌اش آدمى را قلقلك مى‌دهد تا بخواندش. من آن روزها مجموعه 'نگاهى از درون به جنبش چپ' را دست گرفته بودم.


كتاب را به خانه كه بردم، گويى بى‌رحمانه از يادم رفت. گذشت تا شش سال بعد، دوباره پيشم آمد؛ در كتاب‌هايى كه خواستم پيشم باشند. اين‌بار تا خواندنش تمام نشد سراغ كتاب ديگرى نرفتم. 'شازده احتجاب' گلشيرى را بايد براى دومين‌بار بخوانم و چنان به من بر و بر خيره شده كه شرمنده‌ام. شرمندگى را در برابر جناب گلشيرى و اين شاهكار ادبى تحمل كردم تا ديگر كلاه كلمنتيس از يادم نرود. 


خواندش كه شروع شد درست مثل نامه‌هاى پراگ نوشته پرويز دوايى، رها كردنش ممكن نبود. اين كتاب كوندرا حجيم نيست ولى پر است از اشاراتى تأمل برانگيز. براى منِ ايرانى، روايت كوندرا از نظامِ استبدادِ كمونيستى در چكسلاواكى (دوران جنگ سرد) عجيب قابل درك و ملموس است. غرق لذت شدم. 

يادم افتاد از همان روزى كه هديه گرفتمش، نگاهى به نام مترجم نكرده‌ام. مترجم احمد ميرعلايى است؛ كسى كه از مرگش به عنوان يكى از ترورهاى صورت گرفته عليه دگرانديشان در دهه ٧٠ خورشيدى ياد مى‌شود. وقتى كلاه كلمنتيس را مى‌خوانى، پاسخ به چرايى هدف قرارگرفتن و سرانجام ترور ميرعلايى هرگز دشوار نيست.

هیچ نظری موجود نیست: