کسی نمیپذیرفت. "هواپیمای حامل خبرنگاران هشت دقیقه پس از برخاستن از زمین سقوط کرد."
کسی نمیخواست باور کند. بعدازظهر سهشنبه هم مثل روزهای گذشته بود پیش از آنکه "علیرضا" خبر از پرپرشدن دستهجمعی گروهی از همکاران را در تحریریه جار بزند.
گروه حملونقل هم با آنکه خود منتقد سیستم فرسوده حملونقل این دیار پرگوهر است اما دقایقی گویا ناباورانه دوست داشت این خبر شوم در حد یک لطیفه مبتذل باشد.
حادثه اما همان قدر که نابهنگام است خشونت از ریخت بیقواره و سیاهاش میبارد. "تعداد زیادی از عکاسان خبری و پرسابقه کشور سوختند."
اینبار اما با مرگ آنانی که دوشادوش ما در کنفرانسها و نشستهای خبری بودند و در همه ناهمواریها و سختی این شغل پرمخاطره نفسنفس زنان با هم رکاب میزدیم، گویی سایه این بختک به آن زودیها از ذهن و ضمیرمان رخت بر نخواهد بست.
استفاده از هواپیمای باری نظامی برای انتقال خبرنگاران به محل مانور ولایت چقدر ساده انگاشته میشود. چه وجود خبرنگار، دیرزمانی است که چندان حایز اهمیت نیست.
میشود که خبرنگار را با "بار" و "جسد" اشتباه گرفت. میشود که نماینده افکار عمومی را ساعتها در هواپیما معطل واگذارد. میشود بیتوجه بود به حضوری که دیگر نه از سر ذوق که برای لقمهنانی است. لقمهنانی برای دوقلوهای "برادران" و پساندازی برای عقد "رضا و شادی".
حالا دیگر بچهها دغدغه ندارند. پیکرشان سوخت در آتش بیتوجهی و باد فراموشی خاکستر حضورشان را از تقویم ذهن کوچه و خیابان میروبد آنچنان که از دست رفتگان "بم" و "زرند" و صدها حادثه دیگر به چنین سرنوشتی کارنامه خود را پایان دادند.
اینکه هواپیمای"130"C جعبه سیاه دارد یا نه! چه دردی را از دل "شادی" غمگین امروز دوا خواهد کرد؟
خواندم که با بغض نوشته بود: "از ظهر چقدر شمارهات را گرفته باشم خوب است؟ هیچ کس جواب نمیداد. کارمندهای بیمارستان میگفتند، کسی بود که تمام هیکلش سوخته بود، حتی استخوانها، حتی استخوانها! اما موبایلش مدام زنگ میزد. موبایلش مدام زنگ میزد! رضای من! گفته بودم خبرنگاری مزخرفترین شغل دنیاست، نگفته بودم؟ "
آری هیچکس جواب "شادی" و دهها شادی دیگر را نخواهد داد. آنچنان که سالها کسی جوابی به نیازهای "رضا" نداد.
این جماعت، جماعت صبوری است که پاسخ نمیگیرد اما مدام میپرسد. این جماعت خود بهتر میداند که مزخرفترین شغل جهان را دارد اما حضور خود را دوست دارد. حتی اگر این حضور به خاکستر رسد.
روزنامه جهان صنعت - ۱۹/۹/۸۴
****
شرایط اینگونه رقم خورد که آخرین نوشته ی من در روزنامه جهان صنعت درباره مرگ همکارانم باشد .
آخرین سطر ها را نه در صفحه ای - انرژی ـ که یک سال و نیم به پایش زحمت کشیدم ؛ بلکه در صفحه حمل و نقل نوشتم . به هر روی دیگر نام من در جهان صنعت نخواهد بود و البته چه خوب !!
چه خوب که دیگر جایی که تحقیر می شوی نامی از تو نباشد . چه خوب ! چه خوب که حق ناشناسان را تنها در حال و هوای خود واگذاری تا بی تو به انجام رسند . چه افتخاری است با رنج مضاعف نوشتن ؟
مگر ما همانانی نیستیم که هر جا باشیم در پهنه ی این ملک ؛ از حق و حقوق ملت دفاعیه ها می نویسم و خود همواره بی حقوق مانده ایم ؟ پس چرا باید با قوزی روی قور کهنه خود بسازیم . هستیم اما هر جا که قدر بدانند ما را ........