۱۳۹۳ خرداد ۱۰, شنبه

دعوتنامه؟

محشر است. به یکی از پیوندهای بشر(وبلاگ) دوستانه پیشین سر می زنم که این پیغام ظاهر می شود: «به نظر نمی‌رسد از شما برای خواندن این وبلاگ دعوت شده باشد. اگر فکر می‌کنید اشتباهی رخ داده است، می‌توانید با نویسنده وبلاگ تماس گرفته و یک دعوت نامه درخواست کنید.» عجب؛ پس یک کُنجتی هم صفی است!.

۱۳۹۳ خرداد ۹, جمعه

BadReads

گودریدز را حذف کردم. شبکه مرده‌ای است. درست مثل بلاگ فارسی، عمرش به سرآمده. ایده جالبی دارد اما به قدر کافی جذاب نیست. در دنیایی که گوگل، در زبان به فعل بدل شده و بابت هر کتاب به اشارتی می‌شود صد‌ها خواندنی یافت، دیگر چه نیازی به این یکی است؟. گودریدز از آن حاشیه‌هایی است که خوشبختانه قادر نیست به متن بدل شود. یعنی آنقدر پرطرفدار به نظر نمی‌آید که جماعت را به جای کتاب خواندن به حرف زدن درباره کتاب تشویق کند. در آن صورت می‌شود ۱۰ جلد کتاب خوانده باشی و در این شبکه تا ابد حول و حوش این کتاب‌ها کامنت بازی کنی و این یعنی چیزی مثل همانی که مجموعه کتاب به رنگ پرده‌های اتاقش می‌خرد. باری در عصر شبکه بازی، زنهار که به مجاز بدل می‌شویم.

۱۳۹۳ خرداد ۶, سه‌شنبه

همراه روزها در راه

در خواندن جلد دوم «روز‌ها در راه» به دست انداز افتاده‌ام. آرام پیش می‌روم.‌ گاه متوقف هستم. جلد اول را که تمام کردم، بلافاصله سراغ باقی روزنوشت‌ها رفتم اما اغلب آنقدر تلخ است که زهرش مرا از پا در می‌آورد. دردش حقیقی است، ملموس است و انکار نکردنی. این کتاب قطور بخشی از تاریخ شفاهی مهاجرت است؛ بخشی از تاریخ آن سرزمین، بخشی از تاریخ روشنفکری ایران و آنقدر جوانب دارد که باید با سطر سطرش هوشیارانه همراه بود. اما تلخ می‌شود و تلخ می‌کند کام تلخی چیده روزگار را. چه باید کرد، که اولا سال‌ها در انتظار خواندنش بودم و ثانیا نمی‌شود از مسکوب بزرگ گذشت و همصحبتش نشد.

مرتبط: شاهرخ یک اقلیم حضور بود - ۱۳۸۳/۰۲/۰۸