۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۲, چهارشنبه

صدایی که گوشم را پر کرد


۱ - صدای فرهاد و نوای گیتارش در گوشم بود؛ تکرار یک ترانه قدیمی. ترانه ای که هنوز هم تازه است. تازه برای من برای ایران و برای هر آنکس که به قول سپهری خستگی تاریخ را بر دوش می کشد و این بار ما وزن این خستگی را در تاریخ معاصر ایران بیش از پیش احساس می کنیم.
ای کاش پشیمان نشوم از اینکه از این ضمیر جمع استفاده می کنم. گاهی به خاطرات روزگار نوجوانی گریزی می زنم و این صدای فرهاد است که برایم پل می سازد:
نو بهار است؛ گل به بار است / ابر چشمم ژاله بار است / این قفس چون دلم تنگ و تار است / شعله فکن بر قفس ای آه آتشین / دست طبیعت گل عمر مرا مچین ...



اما همیشه ما صداها را انتخاب نمی کنیم. گاهی مجبوریم بشنویم. آخرین صدایی که تا این لحظه پیکرم را به شدت لرزاند. صدای آن دختری است که با ضجه می گوید: نمی آیم!
بیچاره حرف از یک انتخاب می زند. نمی آیم. اما انتخابی در کار نیست. اجبار است. لباس سبز ها و چادر مشکی ها نفس برایش نمی گذارند. مقاومت بیهوده است. حکم حکمی تاریخی است. تخلف از حجاب اسلامی جرم است. ضابطان قضایی مجاز به برخورد هستند. می برند. می زنند. صدا را خاموش می کنند .
زیبایی را می کشند. زیبا باید بمیرد. برخورد؛ برخوردی فقاهتی است. امر شرعی است. کسی حرفی دارد؟ کسی معترض است؟ تفسیر چنین بوده که تار مویش را اگر ببینم فعل حرام مرتکب شده ام. می خواهم اق بزنم از این همه تفاسیر شهوانی.
اما مهم نیست. کسی با من کاری ندارد. تشخیص این است که دختران شما مانکن های فسادند. مادرانتان آیه های شیطانی هستند متحرک در خیابان ها. خواهران و همسران این ملت بی حیایی کرده اند اگر خواستند زیبا بپوشند و زیبا باشند. تابستان یا زمستان ندارد. حجاب حجاب است باید رعایت شود.



برگی از خاطرات نوجوانی را این بار نه با صدای فرهاد که با فغان این دختر به یاد می آورم. خشم من از آن چیزی است که در ادامه تاریخ این مملکت ثبت خواهد شد. آیا فریاد ما را کسی می شنود ؟
سرم باد کرده است احساس می کنم هیچ کس را نمی فهمم وقتی صحبت از فمینیسم می شود یا وقتی بوی پوسیدگی را از لب و زبان عقب ماندگان جهان حس می کنم. من نمی فهمم تو چه می گویی. گوش هایم از صدای جیغ این دختر پر شده است. از رنگ سیاه بی زارم. می خواهم برهنه شوم. باید برهنه شویم. مرد و زن. برهنگی اندیشه ها؛ کژ اندیش را رسوا می کند. انگشتانم فلج شده روی این کی بورد لعتنتی.



۲ - بگیر و ببند است. از همان بگیر و ببندهای تابستانی. بدحجاب را روانه بازداشتگاه می کنند. بازداشتگاه خیابان وزرا چه پر میهمان است امروز. اولتیماتوم داده اند که علاوه بر نیروهای مستقر در میدان ها و خیابان های اصلی شهر؛ گشت زنی هم صورت خواهد گرفت. مانتوها و شلوارهای زنان وجب می شود. روسری ها با توسری به جلو کشیده می شود. بر آمدگی پستان ها باید زیر مقنعه یا چادر مخفی شود. صورت ها بی آرایش و گونه ها باید سفید باشد. حجاب اسلامی باید رعایت شود. در این بین فیلم دستگیری و انتقال دختر به اصطلاح بدحجاب به خوردوی پلیس؛ مثل بمب در تهران صدا می کند. نظر ها جلب می شود. انگار خبری است در این مملکت!
بازنشسته ها در راه بانک یا در صف حقوق بد و بیراه می گویند. تعجب می کنم. شما دیگر چرا؟ مگر شما همان جماعت همه فن حریف نیستید که در پارک ها متفکرانه بحث کردید که ای آقا دوره ما کی زن اینقدر بی حیا و دریده بود.
مگر شما همانانی نیستید که از پشت شیشه های اتوبوس دختران را به دلیل پوشیدن مانتو های تنگ و کوتاه فاحشه می خواندید؟ یادتان نمی آید وقتی می گفتم در دوره جوانی شما استخر مختلط بود و مینی ژوپ. زبانم لال اهل رفتن به کاباره و شهرنو که نبودید! چه شد که فاسد نشدید و همسر از میان همان دختران یافتید. این امتیاز را هم برایتان محفوظ ماند که همسر و گرل فرند خود را از میان مسجدی ها انتخاب کنید یا از کلاب جوانان.
چه شد؟ دختری جیغ کشید در خیابان؟! دلتان سوخت؟
به درک که دلتان سوخت! مگر دل او نسوخته است. مگر عمر و جوانی او نسوخته است؟ ما سوختیم از این ژست های روشنفکرانه شما حضرات بی سواد.
ما سوختیم از بس که گفتند حرمت موی سپید را نگهدار! مگر شما حرمت مو سپید کردن ما را درجوانی نگه می دارید؟ من از نیروی انتظامی گله ندارم. گله من از شماست.
چرا راه دور می روم. پدر بزرگ های ما هر چه می خواستند بکنند ۲٨ سال پیش کردند؛ بگذار در تفاسیر عالمانه خود باقی عمر را نیز سپری کنند. اما شگفت آنکه بارها از زبان بسیاری از آقایان که دهه ی چهارم و پنجم زندگی پر بار خود را ( !)طی می کنند شنیده ام که بیا ببین فلکه اول تهرانپارس یا شهرک غرب چه خبر است! چه خبر است؟ بگویید تا بدانیم؟ تن فروشی زیاد است؟ بله. مگر منکر هستیم.
این مملکت را گند بر داشته است اما چه جای حرافی های ابلهانه است .کیست که نداند در حال حاضر تن فروشی و حتی هرزگی (بدون چشم داشت مالی) در میان زنان همسردار در مقایسه با دختران مجرد بیش از تصور است. اسناد چنین تعبیری هم در گوشی های موبایلتان موجود است. از دوستان کاسب کار خود هم پرس و جو کنید و مطمئن باشید لااقل در این مورد صادقانه سخن خواهند گفت.
ناتوانی خود از درک دنیای نوینی که جوانان می جویند را به حساب فساد و فحشا نگذارید. که اساسا بررسی معضل فساد از حدود و توان عوام الناس خارج است. چشم هایتان را باز کنید. این جوانان از کره مریخ به زمین نیامده اند. این ها دختران خود شما هستند. دخترانی که هم از مادر آموختند و هم نیاموختند. آموختند زنانگی را و نیاموختند تو سری خوردن هایی را که فردا روز به شکل یک ناهنجاری فوران کند. این دختران جوانی می کنند در دوران جوانی. نه مثل مادرشان که جوانی می کند در میانسالی!
کارنامه خود را نگاه کنید. بیهوده هم به خود نمره قبولی ندهید. جوانان را به حال خود رها کنید و بدانید که این نسل از شما هوشیارتر است. خوب و بدهایتان را برای خودتان نگاه دارید. گندی که زده اید را بگذارید از بر و رویمان پاک کنیم. در یک کلام. حرفتان اگر در خور حال این جهان نیست با خود به جهان دیگر (به امید آنکه باشد) ببرید.
بازنشسته های عزیز خرشان از پل گذشته و یار هم یا به دیار باقی شتافته یا چنان پیر و فرتوت است که جای نگرانی نیست. علمای عهد چلچلی سری به خانه خود بزنند و دلجوی همسر خود باشند تا آن بدبخت از فرط خشونت خانگی یا بی توجهی آویزان شاگرد بقال سر کوچه نشود .
شما را به خدایتان؛ دست از سر این جوانان بر دارید. دلسوزی هم نمی خواهند. همین که تماشاچی درگیری پلیس با آنان باشید بس است. نگاه کنید و بشنوید فریاد ها را . یک طرف این فریاد متوجه شماست. باری آنچه مشاهده می کنید محصول کار شماست. علت را کجا باید جست جز در میان همین مردم؟ تا زمانی که گرفتار پندار بافی های مربوط به عهد عتیق هستیم؛ همین است و همین. اگر کسی باید گله کند شما نیستید. توصیه می کنم بیشتر مواظب خود و اطرافیانتان باشید تا بیش از این به چهره این مملکت گند نزنید.
اما یادتان باشد که تاوان رفتار اشتباه شما را در عرصه جامعه چه کسانی می پردازند.