دیشب اینجا
پای آن تکه سنگ
آن شاهد بیدار
هیزم سوخته مانده ست به جا
ساحل بوی شراب می دهد
دلی با موج سخن گفت انگار
ساحل
بوی شراب می دهد
ساحل
بوی شراب می دهد
پای آن تکه سنگ
آن شاهد بیدار
هیزم سوخته مانده ست به جا
یک قدم آن سوی تر
مرغکی
حرفی به زبان می آرد انگار
مرغکی
حرفی به زبان می آرد انگار
ساحل بوی شراب می دهد
بومی ها از دریا بازگشته
با خود سوغات آورده اند
یک تور پر از ماهی
و چشمانی خیره به آستان مرگ
با خود سوغات آورده اند
یک تور پر از ماهی
و چشمانی خیره به آستان مرگ
موجی می رسد از راه
پیکری آورده همراه
پیکری آورده همراه
تور رها کرده صیادان سوی موج می دوند
ساحل بوی شراب می دهد
مرغک آرام است حالا
ساحل بوی شراب می دهد
ساحل بوی شراب می دهد