۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

الله ‌کرم : خبرنگاران همان لباس شخصی‌ها هستند

حسین اله‌کرم با ظاهر شدن در قاب تلویزیون، بار دیگر تلویحن حمله انصار حزب‌اله به کوی دانشگاه تهران در تیر ۱۳۷۸ را تکذیب کرد.
برنامه «دیروز امروز فردا» گفت‌وگویی است که به صورت زنده از شبکه سوم سیمای جمهوری اسلامی پخش می‌شود. این برنامه که پیش از این نیز با دعوت از دریادار شمخانی و حسن عباسی توجه بسیاری را به تحرکات تازه صدا و سیما در دوران پس از اعتراضات خیابانی مردم جلب کرده بود این بار به سراغ یکی از بنیان‌گذاران گروه شبه نظامی انصار حزب‌اله رفت.


حسین اله‌کرم که نام و چهره‌اش تداعی کننده عناوینی چون لباس شخصی‌ها و گروه‌های فشار است در پاسخ به مجری این برنامه می‌گوید: «در ماجرای کوی دانشگاه ما سه نوع خبرنگار داریم که در صحنه حضور داشتند مانند خبرنگاران صدا و سیما، خبرنگاران خارجی و خبرنگاران مطبوعات؛ هم‌چنین در قشر دانشجو که عده‌ای مخالف، عده‌ای موافق و بعضی از دانشجویان بی‌تفاوت بودند در بین آحاد جامعه هم همین‌گونه مشاهده می‌شد که همه این گروه‌ها شامل لباس شخصی‌ها می‌شوند.»
اله‌کرم نه تنها سعی در تغییر مفهوم لباس شخصی دارد بلکه حداکثر برخورد حزب‌اله با مردم را لسانی عنوان کرده و برخورد فیزیکی انصارحزب اله را انکار می‌کند
این بنیانگذار انصار حزب‌اله، گروه‌هایی که برخورد فیزیکی می‌کنند را شبه حزب الهی و نفوذی می‌‌خواند.

اله‌کرم پیش‌تر نیز حمله انصار حزب‌اله به کوی دانشگاه تهران را تکذیب کرده بود. این در حالی است که کارنامه این گروه که در بدو تاسیس مجوز فعالیت‌های فرهنگی از وزرات ارشاد دریافت کرده است گویای حمله‌های فیزیکی متعدد به گردهمایی‌های اصلاح‌طلبان، سینماها و کتاب‌فروشی‌هاست. مهم‌ترین خاطره تلخی که از انصار حزب‌اله وجود دارد ورود نیروهای این گروه به خوابگاه دانش‌جویان در هجدهم تیر ۱۳۷۸ است.

انصار حزب‌اله در سال‌های نخست دهه هفتاد خورشیدی با هجده پاسدار و بسیجی موجودیت یافت.

حجت‌الاسلام پروازی یکی دیگر از بانیان تشکیل انصار حزب‌اله بعدها درباره تشکیل این گروه شبه نظامی گفت: «موسسان به سه گروه تقسیم می‌شدند. گروه وابسته به «ذوالقدر» که تعدادشان ۷ نفر بود. هفت ‏نفر هم از طرف «عبدالهی» معرفی شدند و چهار نفر هم با «اله‌کرم» بودند.»



در سال ۱۳۷۴ داستانی با نام «و خدایان دوشنبه‌ها می‌خندند» توسط انتشارات مرغ آمین منتشر شد. کتاب به زندگی سه دوست می‌پردازد که یکی از آنان در کودکی انحرافاتی داشته و بعدها به عضویت بسیج در می‌آید و راهی جبهه می‌شود. انصار حزب‌اله در اعتراض به چاپ این کتاب دفتر ناشر را در خیابان کریم‌خان زند تهران آتش زد.

۱۶ اردیبهشت ۱۳۷۵ انصار حزب‌اله به سینما قدس حمله کرد تا مخالفت خود را با نمایش فیلم تحفه‌ی هند ساخته‌ی محمد رضا رهتابی نشان دهد.

نهم آذر ۱۳۷۶ این گروه در مقابل سینما قدس اصفهان در اعتراض به نمایش فیلم آدم برفی دست به خشونت و برخورد فیزیکی با مشتریان گیشه زد.

۱۳ شهریور ۱۳۷۷ وزیران کشور و فرهنگ و ارشاد دولت خاتمی توسط انصار حزب‌اله در مراسم نمازجمعه مورد ضرب و شتم قرار گرفتند

۲۲ اسفند ۱۳۷۸ سعید عسگر از اعضای انصار حزب‌اله، سعید حجاریان از بنیانگذران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی و از چهره‌های معروف اصلاح‌طلب را ترور کرد. سعید حجاریان از آن زمان دچار اختلال شدید تکلمی شده است و بر روی صندلی چرخ‌دار می‌نشیند. ضارب مدت کوتاهی در بازداشت به سربرد و سپس آزاد شد.

در سال ۱۳۷۹ فرودگاه خرم‌آباد به منظور جلوگیری از ورود عبدالکریم سروش و محسن کدیور به این شهر ، توسط لباس شخصی‌ها بسته شد و با حمله به اردوی دفتر تحکیم وحدت دانشجویان مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.

با روی کار آمدن دولت محمود احمدی‌نژاد، انصار حزب‌اله آرام گرفت و اله‌کرم به عنوان یکی از چهره‌های شناخته شده این گروه، بیستم فروردین ۱۳۸۶ به عنوان وابسته نظامی جمهوری اسلامی، تهران را به مقصد زاگراب ترک کرد و در سفارت ایران در کرواسی مشغول شد تا چند سالی از فضای سیاسی ایران دور نگه داشته شود، انصار حزب‌اله اما تشکل خود را حفظ کرد.

اله‌کرم اردیبهشت امسال به تهران بازگشت و بلافاصله علیه محمدباقر قالیباف – فرمانده اسبق نیروی هوایی سپاه پاسداران و شهردار کنونی تهران – سخن گفت و او را به تبعید در فرانسه تهدید کرد. اله‌کرم با این جملات خطاب به شهردار تهران باری دیگر نام خود را زنده کرد: «شمایی که بر روی خون شهدا، خلبانی آموزش دیدید و یاد گرفتید، جایتان همان فرانسه است که می‌خواستید در ایرفرانس مشغول به کار شوید. آن‌جا دیگر نه زهرایی خواهد بود، نه شهادتی و نه سالگردی. اگر دست از این حرکات خود بر ندارید ما شما را به همان جا تبعید خواهیم کرد»

اله‌کرم امروز صاحب درجه دکترا در رشته علوم سیاسی شده است، در دانشگاه امام حسین – وابسته به سپاه پاسداران – تدریس می‌کند و باری دیگر نامش در جامعه ایران شنیده می‌شود.

+ فایل صوتی را بشنوید .
++ این نوشتار برای رادیو کوچه تهیه شد .

نقاش باید نقاشی شود

" تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم

و آن نگفتیم

که به کار آید،

چرا که تنها یک سخن

یک سخن در میانه نبود:

آزادی!

مانگفتیم

تو تصویرش کن "


دفتر شعر ابراهیم در آتش را که ورق می زنیم ، احمد شاملو به تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۵۱پیشکشی دارد به بانویی که امروز میهمان کافه کوچه است . ایران درودی متولد 1315 خورشیدی ، پس از 56 سال زندگی در پاریس ، به قصد اقامت در ایران چمدان بسته است .

درودی که به باور بسیاری از هنرمندان و منتقدان یکی از بزرگ ترین نقاشان معاصر ایران است نخستین بار پنجاه سال پیش تابوهایش را در تالار فرهنگ تهران به نمایش عمومی گذاشت و آخرین باری که آثارش دیده شد اردیبهشت 1387 بود . بانوی نقاشی ایران در این فاصله 43 نمایشگاه در داخل و خارج از کشور برپا کرد و حالا شال و کلاه کرده در راه بازگشت به زادگاه است که در میانه راه سری به کافه کوچه می زند .

...



پس از 56 سال زندگی در شهر پاریس ، منزلتان را تخلیه کرده اید ، چمدان هایتان را بسته اید و عازم سفر هستید . کجا می خواهید بروید ؟

کجا می خواستید برم ؟ کجا فکر می کنید می شود رفت غیر از ایران . من همیشه آرزویم بود که سال های آخر عمرم در ایران بگذرد . انشاالله که این سال ها زیاد باشد .

امیدوارم . اما چرا پس از 56 سال ؟ چرا این تصمیم را مثلا 10 سال پیش نگرفته بودید ؟

نمایشگاهم در موزه هنرهای معاصر تهران ، خیلی رویم تاثیر مثبت داشت چراکه از تمام شهرستان های ایران برای دیدن نقاشی هایم آمدند . برایم مشخص شد که من جایی به عنوان یک نقاش در دل هموطنان باز کرده ام . آن وقت به این فکر کردم که باید من هر چه بیشتر از این سیراب و سرشار شوم چراکه این مساله سرمایه است که به آن برای روزهای سرد زندگی ام احتیاج دارم .

شما همواره به عنوان یکی از نقاشان مطرح ایرانی ، برای مردم و به ویژه جوانان و هنردوستان شناخته شده بودید . می خواهم بدانم که چرا 56 سال پیش ترجیح دادید که در اروپا زندگی کنید نه در ایران ؟

بیست و دوم نوامبر 1954 به عنوان یک دانشجو به پاریس آمدم . شش سال تحصیلم به طول انجامید . یک بار به ایران بازگشتم و تصمیم گرفتم بین ایران و فرانسه در رفت و آمد باشم چراکه می خواستم از اتفاق های هنری روز دنیا با خبر باشم تصمیم گرفتم در اینجا بمانم . در ایران ما کمتر از اتفاق های هنری روز جهان مطلع هستیم به ویژه اینکه در هنر نقاشی سابقه چندانی نداریم و روی آوردن به هنر نو در ایران از چهل یا پنجاه سال پیش با نسل من آغاز شده است .


این خداحافظی با پاریس همیشگی است یا باز می گردید ؟

فرق می کند . من اینجا آتلیه داشتم و کار می کردم . آتلیه ام را تحویل داده ام . نه دیگر فقط درایران کار خواهم کرد . اینجا هم گهگداری رفت و آمد خواهم کرد و آن اگر حس کنم که نیاز دارم که از جریانات روز هنری باخبر باشم .

امروز وظیفه ام به عنوان یک انسان این است آنچه را که آموخته ام پس بدهم . من دیگر فرصتی برای آموختن ندارم ، نه اینکه نمی خواهم بیاموزم . ولی به نظرم آنچه را که اندوخته و آموخته ام بسیار با ارزش است . امروز اصلا مثل دیروز فکر نمی کنم . امروز زندگی را بیش از هر وقت پر از امید و نیرو می بینم و فکر می کنم مهم است که انسان ارزش ها را بشناسد . امروز احساس من این است که به شناخت این ارزش ها نزدیک شده ام و زندگی ام معنای دیگری پیدا کرده است . این معنا خصوصی و شخصی نیست . گسترده است . در آن مملکتم را می بینم ، نسل جوان مملکتم را می بینم و به این نسل افتخار می کنم وقتی با نسل خودم مقایسه می کنم می بینم که چقدر جلو تر ، آگاه تر و هوشیار تر و واقع بین تر است . نسل من دچار بهت زدگی بود . امروز فکر می کنم نسل جوان ایرانی این مرحله را پشت سر گذاشته است . البته وسیله ارتباطی اش کامپیوتر است و از آن خیلی خوب استفاده می کند . این باعث شده که از هوشش به بهترین وجه بهره گیرد .


این نسل جوان نیاز به آموختن دارد از کسانی چون شما . هرگز به فکر تاسیس کلاس های نقاشی بوده اید ؟

نه . برای اینکه من نقاشی نمی دانم و تواضع هم نمی کنم . آنچه که من انجام می دهم مثل الهام محض است . من باید پشت سه پایه قرار بگیرم و آنگاه نقاشی بلدم . جدای از سه پایه نقاشی بلد نیستم . عیب و ناتوانی را می بینم اما نمی توانم بگویم تو هم مثل من ببین . برای همین هم وقتی می پرسند که نقاشی را چگونه می توان آموخت می گویم نقاشی خودآموز است . برای من مدرسه بوزار پاریس یک تجربه بود که از همکلاسی هایم بیشتر بفهمم ؛ دیدن موزه لوور برایم آموزنده بود . تا به حال ندیده ام کسی را که به من بگوید اینجای تابلو بد است ، خودم هم این کار را بلد نیستم و این آزادی را برای دیگران قایل هستم که هر چرا دوست دارند روی کار بیاورند نه آن چه را که به آن ها تلقین می کنم .

پس از بازگشت به ایران اولین کاری که می کنید چیست ؟

اولین کاری که همیشه می کنم نوازش قلم هایم است و نگاه کردن سه پایه هایم . تابلوهای روی سه پایه ها را نگاه می کنم تا ببینم آخرین قلم هایی که زده ام چه بوده است . واقعا من و نقاشی عاشق و معشوقیم . هرگز نقاشی برای جامد نیست ، مثل یک انسان است. می آید و می رود . با من حرف دارد . معشوق گریز پایی است . معشوقی است که گاهی اوقات باید دنبالش بدوم و گاهی وقت ها واقعا رهایم می کند و با خودم می گویم که وای من هم شدم مثل برخی از نقاشانی که خود را تکرار می کنند . نباید تکرار کنم چون هیچ لحظه ای در زندگی شبیه لحظه ای دیگر نیست . باید انسان لحظه را به تمامی زندگی کند .

آیا این رابطه عاشقانه در مکاتب و سبک ها قالب پذیر است ؟

نه . من اوایل می گفتم نقاشی هایم سورئالیستی است اما حالا که نظر منتقدان در دنیا را می خوانم می بینم که می گویند نقاشی درودی در هیچ چهارچوبی جای نمی گیرد . به نظرم این درست تر است . چون خودم هم نمی توانم در چهارچوب قرارش دهم . امروز که بوم می خرم و روی سه پایه ام می گذارم نمی دانم که چه خواهد بود ، حتی رنگ هایش را نمی دانم ، هیچی از آن نمی دانم و از قبل برایش تصمیم نمی گیرم . اما آنقدر روی خودم کار کرده ام که ناخودآگاهم پس می دهد آن چه را که باید خلق کنم . به ناخودآگاهم بیش از خود اطمینان دارم . چون باور دارم که ندانسته های انسان خیلی بهتر از دانسته ها می دانند . دانسته ها ضعف دارند اما ندانسته ها مطلق است .

با نقاش های متعددی در دنیا آشنا شدید و آثار بی شماری را دیده اید . کدام نقاش یا نقاشان لذت نقاشی را در شما به عنوان یک مخاطب زنده کرده است ؟

در میان هم عصر های خودم نقاشی را دوست دارم که آثارش اصلا ربطی به کارهای من ندارد ، نامش زابوکی است . یک نقاش چینی که سبکش آبسترده – انتزاعی – است و اکنون آلزایمر دارد . نقاشی هایش را که می بینم دیوانه می شوم . نقاشی هایش عرفان است . او نقاشی نمی کند که به دیگران بگوید من نقاشم . باید از نقاشی جلوتر رفت . باید هم نقاش بود و هم نقاشی . این مرحله مهترین مرحله ایست که یک نقاش به آن می رسد . در این مرحله فاصله ای میان نقاش و نقاشی نیست و یکی شده اند .

آخرین پرسشم درباره یکی از برنامه های آتی شماست . از زبانتان شنیده ام که فکر تاسیس موزه ایران درودی هستید . در این باره برایم بگویید .

در طول سال های گذشته آثارم را به ایران منتقل کرده ام جز یکی که بر دیوار اتاقم نصب است . همیشه آثارم را متعلق به ایران دانسته ام چون بسیار از عرفان سرزمینم و از خصلت و خلق و خوی هموطنانم آموخته ام . دلم می خواست که همه کارهایم یک جا جمع شود . مدت هاست که کارهای اصلی و مهم خود را نمی فروشم . آرزویم این است که قبل از مرگم موزه ام را ببینم .
 

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

یک خبر از آنانی که وجود نداشتند

گروهی از اقلیت‌های جنسی در ایران‌، اول مرداد را به عنوان روز ملی اقلیت‌های جنسی نام‌گذاری کرده‌اند.

این گروه که به دلیل مسایل امنیتی بدون ذکر نام اعضا خبر تشکیل خود را اعلام کرده است‌، اول مرداد را برای نخستین‌بار در تاریخ ایران به عنوان روز ملی اقلیت‌های جنسی جشن گرفته است‌. گزارش‌ها حاکی است که تعداد اعضای این گروه قابل توجه نیست اما در بیانیه‌ای که منتشر شده، آمده است‌: «ما توانستیم در این روز، وجود و حضور آشکار و پویای خود را نشان داده و ظرفیت‌های نادیده گرفته شده اقلیت‌های جنسی برای هم‌بستگی و اراده‌ی جمعی را نمایان کنیم.»

آنان از انگیزه خود در نام‌گذاری چنین روزی گفته‌اند که‌: «ایده‌ی داشتن روز ملی اقلیت‌های جنسی که از سوی جامعه‌ی کوییر ایرانی پیشنهاد شده بود‌، سال‌ها است به صورت‌های مختلف مطرح و بحث شده است و امسال عده‌ای از ما به مرحله‌ای رسیدیم که با تجربیات و ذهنیتی که در این زمینه داشتیم دست‌به‌کار شده و اقدامی را در این زمینه شروع کردیم.»(۱)

این تشکل بی‌نام و نشان از اقلیت‌های جنسی جامعه ایران در حالی اعلام موجودیت کرده که در داخل و خارج از کشور همه نگاه‌ها متوجه مسایل سیاسی است و بررسی نقض حقوق بشر در ایران نیز به زندانیان سیاسی و مدنی معطوف شده است‌. آنان در بیانیه‌ی خود آورده‌اند‌: «درست همین امسال که این خاک و مردمانش چشم دنیا را نسبت به زیبایی حرکت خود خیره کرده است، ما همین امسال دست‌به‌کار شدیم چراکه به تاخیر انداختن هر مسئله انسانی‌، به هر بهانه‌ای به ضرر حقوق انسانی و رسیدن به شرایط برابر است. چراکه ما باور به این مسئله را ضروری می‌دانیم که رسیدن به فردایی بهتر، در گرو دیدن چشم‌انداز برابری و حقوق تمامی ما انسان‌ها است.»

محمود احمدی‌نژاد مهر سال ۱۳۸۶ در جمع دانشجویان دانشگاه کلمبیا گفته بود‌: «ما در کشورمان مانند کشور شما هم‌جنس‌باز نداریم.» این گفته احمدی‌نژاد در مقام رییس جمهوی دولت ایران و مدعو این دانشگاه آمریکایی سبب خنده‌ی حضار شد.

احمدی‌نژاد اما در آن هم‌همه تکرار و تاکید کرد که‌: «در کشور ما هم‌جنس‌باز وجود ندارد.»   (۲)
پیش‌تر از آن و تاکنون اما یکی دو کافه – رستوران در مناطق شمالی شهر تهران پاتوق اقلیت‌های جنسی است‌. لااقل دو روز در هفته همانانی که از سوی مذهبیون و برخی عوام «هم‌جنس‌باز» نامیده می‌شوند در این کافه‌ها گرد هم می‌آیند .

در سال‌های گذشته نیز بسیاری از جوانانی که اقلیت جنسی محسوب می‌شوند از کشورهای اروپایی تقاضای پناهندگی کرده‌اند و بنابر گزارش‌های رسیده از ایران میل به خروج از کشور در میان آنانی که به هر دلیلی تاکنون به غرب نیامده‌اند‌، قابل توجه است.

در نظام جمهوری اسلامی ایران‌، حکم هم‌جنس‌گرایی برای مردان اعدام و برای زنان صد ضربه شلاق است‌. طبق ماده ۱۳۱ قانون مجازات اسلامی اگر زنی سه بار به جرم هم‌جنس‌گرایی به حد محکوم شده باشد بار چهارم مجازاتش مرگ خواهد بود. (۳)

تاکنون هیچ نهادی اقدام به مستند‌سازی اعدام‌های صورت گرفته در نظام جمهوری اسلامی بر اساس مجازات هم‌جنس‌گرایی نکرده است‌. با این حال فعالان حقوق بشر بر این باورند که از بدو استقرار جمهوری اسلامی تاکنون بالغ بر چهار هزار نفر به این جرم اعدام شده‌اند‌. (۴)

 + پی نوشت :
(1) کمیته گزارش‌گران حقوق بشر

(2) وب‌سایت الف

(3) قانون مجازات اسلامی‌، چاپ اول سال 1371


++ این گزارش در رادیو کوچه منتشر شد .


دوره استکبار جهانی تموم شده


کافه کوچه برنامه‌ای است از گفتنی‌های شما و گفتن از شما‌، مجالی است برای انعکاس صدایتان و فرصتی است برای دیدارهایی خاطره ساز.
درکافه کوچه به رویتان باز است‌، با هم قهوه‌ای می‌نوشیم گرچه تلخ اما در میان مردم است که از مردم می‌گوییم . حالا دیگر جای شما خالی نیست که قرار است هیچ‌کس تنها نماند.
به کافه کوچه بیایید‌، قدمتان روی چشم‌، رفاقتمان را پایدار می‌کنیم که " درد ما را در جهان درمان مبادا بی شما " .

چراغ کافه کوچه را که روشن کردم‌، «علی» از در وارد شد‌. دوربین را روی میز گذاشت و سیگاری گوشه لبش. از سفر بر می‌گشت که گذرش به کوچه افتاد و کافه را افتتاح کرد؛ مدام برای عکاسی به شهرهای ایران سرک می‌کشد‌. از بچه‌های مطبوعاتی است‌. بیست و نه ساله .‌

من که از ایران دور افتاده‌ام بی‌درنگ جویای حال و هوای مردم می‌شوم‌.

 چه شد آن همه شور از خرداد تا عاشورا‌؟علی که سال گذشته به میرحسین موسوی رای داده بود‌، یکی از مدافعان جنبش سبز در تهران است و هنوز جنبش را به آخر رسیده نمی‌داند‌. می‌پرسم میان مردم چه خبر است‌؟ چه می‌گویند از اوضاع و حال و هوایشان چگونه است.

«مردم بین خودشون همه حرفاشون رو می‌زنن‌، از وضع موجود ناراضین‌، مدام قر می‌زنن‌، حالا باز مگه اتفاقی خاص بیفته و جرفه‌ای باشه وگرنه‌، همه حرف خودشونو می‌زننن .»

اما یعنی چی که همه حرف خودشون رو می‌زنند‌؟

«می‌دونی‌، بازاری درد خودشو داره‌، دانشجو همه رو متهم به دردنشنانسی می‌کنه‌، بزرگ‌ترا محافظه‌کارن و جوونا سرخوردن‌؛ برای همینه که می‌گم مگر این‌که اتفاقی خاص بیافته‌، چون معلوم نیست کی این خواسته‌ها به هم می‌رسن و یکی می‌شن دوباره .»

علی ادامه می‌دهد که : «واقعیت اینه که بزنگاه دوره و انگار دردسترس نیست فعلن.»

و می‌پرسم که : به نظرت هنوز هم می‌توان به معنی عام کلمه از جنبش حرف زد‌؟

پاسخ مثبت است .من که می‌دانم علی یکی از جوان‌های پیگیر ماجرای انتخابات و حوادث پس از آن بوده و است با سماجت می‌پرسم :

یعنی با وصف حالی که مطرح کردی‌، هنوز جنبش سبز معنی و تداوم دارد‌؟

«البته‌، ولی یادت باشه که من کارشناس شناخت جنبش‌ها و تحلیل‌گر گروه‌های مختلف مردمی نیستم. با این حال احساس می‌کنم که هنوز می‌تونم از جنبش حرف بزنیم‌. به نظرم جنبش‌، شبیه گروه یا یک حزب سیاسی نیست. ما ایرانی‌ها شاید مثل این دوران‌، سابقه حضور در چنین جنبشی مدنی رو نداشته باشیم‌. مردم سکوت کردن اما اوضاع رو پیگیری می‌کنن‌، به دنبال آگاهی هستن و این چیزیه که تا به حال خیلی ازش محروم بودن .»



علی ادامه می‌دهد‌: «چند وقت پیش یه سفر رفتم یزد و بعد هم اراک‌. هفته پیش هم کیش بودم‌. با مردم محلی‌، کسبه و بازاری صحبت می‌کردم همه توی یک مسئله با هم اشتراک داشتند و اون هم این‌که میزان نارضایتیشون به شدت افزایش پیدا کرده‌. شاید عجیب باشه که بدونی توی کیش‌، کنار ساحل گشت ارشاد گذاشتن‌؛ یه شب نیروی انتظامی ریخت توی یه قهوه‌خونه سنتی و مردم رو از اون‌جا بیرون کرد‌، حتا یه سری رو بازداشت شدن‌. دیگه فرقی نداشت که طرف دانشجوه یا معلم‌، بازاریه یا بی‌کار‌؛ همه دارن اذیت می‌شن .»

الان به نظرت پیروزی در جنبشی که می‌گویی از بین نرفته در چیست‌؟ چه اتفاقی در نهایت باید شکل بگیرد؟ عزل احمدی نژاد؟ ورود دوباره اصلاح طلب‌ها به حکومت؟ یا تغییر حکومت؟

«تعریف خواست‌های مردمی در جنبش به سرعت در حال تغییره ؛ مردم تا یه بیانیه سیاسی رو می‌خونن مثل همین بیانیه میرحسین در مورد نقش دین در حکومت دچار تغییر می‌شن‌. نظرهای متفاوت مردم و جبهه گیری‌ها سریع تغییر می‌کنه.»

با این وصف فکر می‌کنی این تغییر خواست‌ها و نظرات حتا به مرز انقلاب هم برسد؟

«آره؛ به نظرم مردم هنوز در این‌که با خواست‌های مدنیشون می‌خوان چه چیزی رو تغییر بدن به نتیجه قطعی نرسیدن.»

در حال حاضر خواست عمده چیست‌؟ فکر می‌کنی تا این‌جای کار می‌شود یک هدف غایی و واحد رو جمع بندی کرد ؟

« نه ؛ یعنی من که به این نتیجه‌گیری نرسیدم، گفتم، خیلی این سرعت در تغییر مواضع زیاده .»



هجده تیر سال ۱۳۷۸ را یاد علی می‌اندازم و می‌پرسم خب، این شبیه همان اتفاق می‌شود . آن زمان هم بازاری درد خودش را داشت و دانشجو درد خود را . حرکت رادیکال شد و زود هم سرکوب. نه؟

آقای عکاس می‌گوید‌: «من هجده تیر رو یه نقطه عطف می‌دونم‌، در هر بزنگاهی گروهی از مردم از حکومت فاصله گرفتن‌، این شکاف و فاصله‌گیری به سرعت در حال شکل گیریه‌؛ اما به هیچ وجه ۱۸ تیر رو با انتخابات اخیر مقایسه نمی‌کنم.»


در ادامه حرف‌هایش می‌پرسم که آیا این فاصله گرفتن‌ها برای جنبش مقبوله حتا اگر موسوی و کروبی هم در آینده سیاسی کشور نقش نداشته باشند و حذف شوند؟



«در نهایت اگه روزی رو بشه به عنوان روز تغییر ساختار حکومت ایران در نظر بگیریم‌، به نظرم اون روز هیچ کدوم از کسانی که تا امروز امتحانشون رو پس دادن دوباره راس کار نخواهند بود‌. نوع حرکت مردم این رو به من می‌گه.»



به نظرت جنبش تضعیف نشده و سرکوب‌ها اثربخش نبوده در این‌که مردم حتا از فکر کردن به چنین تحولی صرف نظر کنند؟



«اگر منظور از تضعیف‌، حضور خیابانیه‌، خب آره ولی مردم درپی آگاهی هستن‌، و این نقطه تمایز جنبش مردمی امروز ایران با انقلاب مشروطه و ۵۷ هست .»

در ایران امروز‌، آگاهی از چه مسیری به دست می‌آید‌؟



«رسانه ؛ انقلاب بعدی در ایران انقلاب رسانه‌هاست.»



بیا ادامه بحث امروز را داشته باشیم‌، الان ابزار آگاهی رسانی موجود است؟



«نه، ولی امیدوار کننده‌ست‌. من از تاثیرگذاری روی طبقه متوسطه حرف می‌زنم و به نظرم ابزار تاثیرگذاری روی طبقه متوسط ایرانی‌، بر خلاف جاهای دیگه دنیا اینترنت نیست ؛ هنوز تلویزیون مهم‌ترین و تاثیرگذارترین وسیله ارتباط جمعیه‌. مثلن میزان تاثیرگذاری بی‌بی‌سی در ایران و به خصوص روی این طبقه فوق‌العاده بوده.»

اما خیلی‌ها بر این باورند که بی‌بی‌سی و صدای آمریکا جانب بی‌طرفی رو در امر اطلاع‌رسانی رعایت نکرده‌اند یا به نوعی یک نگاه مشکوک همیشه در جامعه ایران به رسانه‌های فارسی زبان برون مرزی وجود داشته است‌، نه‌؟



«خب ما از بی‌بی‌سی حرف می‌زنیم که به قول معروف بنگاه سخن پراکنی وزارت خارجه انگلیس هست‌، از رسانه‌ای که متاثر از سیاست‌های خارجی یه دولتیه که از روی کار آمدن حکومت‌ها در ایران نفع می‌بره یا ضرر می‌بینه‌، پس نمی‌شه به راحتی حرف زد اما به هر حال بی‌بی‌سی رسانه امروز ماست.»

پس به نظر تو استفاده از امکانات غرب برای آگاهی رسانی در ایران مانعی ندارد و مرم استقبال می‌کنند‌؟



«به هیچ وجه مانعی نداره‌. امروز مردم وقتی از بی‌بی‌سی حرف می‌زنن‌، رسانه‌ای رو در نظر می‌گیرن که بیانیه‌های خمینی رو در مخالفت با حکومت شاه منتشر می‌کرده و در دوره حکومت محمد‌رضا شاه دفترش در کشور بسته شده‌. دیگه تموم شد اون دوران تابو‌سازی درباره رسانه‌های فارسی زبان خارجی‌. نه این‌که حکومت نخواد این تابو وجود داشته باشه اما موفق نیست‌. برای جوون‌ها دوره استکبار جهانی و رسانه استعمار پیر تموم شده.»



علی دوربینش را دور گردن می‌اندازد‌، کوله‌اش روی شانه‌، باز می‌گردد سوی در. می‌زند بیرون‌، می‌رود سوی مردم تا شاید گذری دیگر به سوی ما و پیغامی دیگر از کوچه‌ها .

تا هم‌نشینی دیگر و نوشیدن قهوه‌ی تلخی دیگر‌، بدرود .


+ فایل صوتی
++ این نوشتار برای رادیو کوچه تهیه شد .

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

رضا تاوان ما را پس می دهد


1 – چهل روز از قتل ندا آقا سلطان می گذشت . سه چهار تنی از دوستان با هم شده بودیم و کتک خوردن و طعم گاز اشک آور و تعقیب و گریز از بهشت زهرا تا خیابان مفتح و پس کوچه هایش را شریک . شب شده بود و هر کس به سویی . در راه بازگشت بود که خبر رسید ، عده ای دیگر از همکاران به دیدار رفیق از بند آزاد شدمان رفته اند . از پشت خط ، صدای همهمه بود ، دور و بر رضا را دوستان گرفته بودند . گوشی را که گرفت ، بغض در گلویم خانه کرد . خبر بازداشتش برایم اینگونه نبود . آزادیش صدایم را لرزان کرده بود. آیا رضا تاوان ما را پس می داد ؟

از بهشت زهرا پرسید و گفتم . رضا آرام بود و من بی تاب . بار دوم که بازداشت شد و بازگشت ، تنها ، تصویری از او دیدم .

پیر شده بود . تصویر رضا پریشان کرد ماندگان در آغوش مام ایران و آوارگان تازه تبعیدی را . باز هم بغض فرو بردیم .

سومین بار که بازداشت شد ، خبرها مجال تامل نمی داد انگار ، بازداشت ، بی خبری که خود دردناک ترین خبر بود ( 1 )، تماسی کوتاه ( 2 ) ، انتشار نامه ی پیش از بازداشت که گویای آگاهی رضا از حادثه پیش روی بود.

آیا رضا تاوان ما را پس می دهد ؟.

این بار برای مادری که خاله می نامیدش ، نامه ای نوشت و رفت .پیش تر چنین نکرده بود . از پشت خط موبایل " برادران " فرا می خواندند و او هم می رفت و دل ما را باز نگران می کرد و چشم ها را منتظر .

"و حال که لحظه وداع با توست، احساس می‌کنم که به من خوب آموختی درس زندگی را، فدا کردن زندگی خود برای سعادت و به روزی دیگران و اینک احساس می‌کنم که تا حدودی این درس را خوب آموخته‌ام." ( 3 )

رضا یادگاری به جای گذاشت که بدانیم تاوان ما را پس می دهد که او دلمشغول " انسان " بود و حقی که بی وقفه ضایع شده است .

2- رضا روزنامه نگار است . بی ادعا ، صمیمی اما جدی تر از آنی که بشود حدس زد . می داند روزنامه نگاری یک حرفه است و او حرفه ای ایست ، بی کم و کاست . آنقدر حرفه اش عزیز بود که همه این سال ها تاب آورد ناملایمات را و بی خمی بر ابرو . آنقدر حرفه ای بود که زیر علم این و آن سینه نزند و استقلال اندیشه اش را با چنگ و دندان پاسداری کند . از تهران تا ورامین را هزار بار شاید آمد و رفت تا خطی برای مردم بنویسد اگرچه زیر تیغ سانسور .

رضا به حقوق صنفی هم آگاه بود . پای ثابت نشست های انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران که با خون دل و همت بسیارانی خانه ما شده بود . رضا با آن کلاسور چرمی و گوشی ساده موبایل ، یک روزنامه نگار بود و است ، آگاه ، نکته سنج و گاهی شلوغ . گاهی امان همکاران را می گرفت وقتی که پای صفحه می ماند و گوشی را روی میز در تحریریه جا می گذاشت ، بس که زنگ می خورد . رضا دوست داشتنی است با همه زود از کوره در رفتن هایش که نشانی از پاک دلی ، رو راستی و جدی بودنش بود .

3 – رضا مدافع حقوق انسان است . جرمش همین است امروز . رضا از زندانی شدن دیگری بیزار بود اما خود واهمه ای از به بند افکنده شدن نداشت .

رضا پنهان کاری نداشت که بخواهد از دست " برادران " گریزان شود . آنان هم می دانند . می دانند که رضا بهانه ای است برای داغ کردن همه روزنامه نگاران . داغ و درفش کردن ما همچون آن ستم که بر بدرالسادات مفیدی رفت .

رضا تاوان ما را می دهد که خواستیم بنویسیم ، پرسش کنیم ، جستجوگر باشیم ، رضا تاوان ما را می دهد که نخواستیم عادت کنیم و نخواستیم به نشانه تایید سر بجنبانیم . رضا را به بند می افکنند تا ما را بشکنند . می دانند که پنهانی در کار نیست . می دانند که نان از قلم خورده است و این قلم هرچه نوشته آشکار است .

"برادران" می دانند که رضا و رضاهای ما دروغ نمی گویند ، همانی هستند که این همه سال روی کاغذ و آن تیراژهای پر نوسان و آن تحریریه های ملتهب از شنیدن خبر توقیف دیده اند ؛ روزنامه نگارانی که دغدغه شنیده شدن صدای یک ملت را دارند .

رضا از فداییان یک صنف است . صنفی که می خواست رکن چهارم دموکراسی باشد و تریبون مردمی که " مدعی " آنان را صاحب " آزادترین کشور جهان " می خواند . ( 4 )

رضای صبور اما مادر را ، آن تبلور امنیت محض را به صبوری و آگاهی فرا می خواند .

" این جمله را که از کتاب «مردی در تبعید ابدی» به خاطر دارم برایت می‌نویسم تا صبرت را با آگاهی آمیخته باشی: «زمانی که با زمانه خویش نساختی و با مسندنشینان و امربران ایشان کنار نیامدی و آنچه را که جاهلان می‌گویند، جاهلانه بازنگفتی، لاجرم به تبعید ابدی روح گرفتار خواهی شد- حتی اگر در کنج منزلی در شهری ساکن باشی؛ و اگر بر نپذیرفتن پای فشردی، آواره‌ات خواهند کرد، یا به زندانت خواهند انداخت و به دارت خواهند کشید. "

رضا می دانست و می داند که تاوان ما را پس می دهد که تا ستمکش نباشد ستمگری نخواهد بود . تو باز خواهی آمد و صدای گرمت را خواهیم شنید . فقط ای کاش که لحظه دیدار تاب نگاه در چشمانت را داشته باشیم .

+ این یادداشت برای خودنویس نوشته شد.

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

در ستایش نا امیدی


جامعه ایرانیان مهاجر از یک سال پیش تاکنون باری دیگر «دست به دعا» است. اگرچه پناهندگان این سه دهه گذشته از عمر نظام جمهوری اسلامی تنها چند ماه پس از خیره ماندن به تصاویر رسیده از خیابان‌های تهران و دلگرمی به خیزشی بزرگ که در خیالی از جنس تبعیدیان، نوید انقلابی دیگر را می‌داد شاهد موج دیگری از مهاجران به سوی غرب بودند اما دعای بازگشت از لب آرزومندان نیافتاده است هنوز.

پناهندگان دهه شصت در کنار تازه از ره رسیدگان، قدم به قدم کوچه پس کوچه‌های آرزوی دیرین بازگشت به آغوش مام میهن را مرور می‌کنند بی آنکه نگاهی به سی سال آرزومندی منفعلانه یا لااقل ناکام خویش داشته باشند.

جنبش سبز مردم ایران در نگاه نخست، نوید بخش تحول بود اما سرکوب چنان فراگیر شد و دامان فعالان سیاسی، نویسندگان و روزنامه‌نگاران و هنرمندان را گرفت که تو گویی حاکم بر ارابه‌ی استبداد چنان خوش نشسته که تا واپسین دم از له کردن محکومان زیر چرخ این ماشین دهشتناک امنیتی – نظامی ابایی ندارد. آن نوید تحول در نگاه مردم زخمی درون مرز کم رنگ شد اما خاموش هرگز.

سخنرانی رهبر جمهوری اسلامی ایران در خطبه ی نمازجمعه ۲۹ خرداد سال گذشته نمایش بارز ارتقای اتکا به ماشین سرکوب بود. او دیگر به همانی نمی‌مانست که با خیزش دانشجویان در پی حمله نظامیان به کوی دانشگاه تهران در قاب تلویزیون حکومتی ظاهر شد و اشک ریخت و حتی به پاره شدن و سوزاندن تصویرش هم رضایت داده بود. خرداد ۸۸، مطلقا تیر ۷۸ نمی‌توانست باشد چه، برنامه وسیع تر بود و قوای حاکم مسلط تر از پیش.

با این همه معترضان کوتاه نیامدند و به نظر می‌رسد که بغض آن دروغ بزرگ ، با ورق خردن روزهای خونین در خیابان‌ها و هرچه بیش‌تر شدن تن‌های به بند کشیده و زبان‌های دوخته شده به آتشی پنهان زیر خاکستر بدل شده باشد. این نه کافی است برای تحول و نه لزوما روشنی فردا را نوید می‌دهد که باید خشم یک ملت در مسیر تلاش برای آزادی و دموکراسی خرج شود. این هم نیازمند برنامه است و هوشیاری.

پس هنوز هم جای ناامیدی نیست و عرصه‌ی مبارزه با خودکامگان تا به دندان مسلح با عزم مردم ناراضی باز است و این بسته به ربودن فرصت‌ها و به دست گرفتن ابتکار در کنشگری است اما دور از درک ضرورت چنین سامانی ، «دعای بازگشت» از برون مرز تماشایی و شنیدنی است.

عبارت «دعا کنیم که همه باز گردیم»، شایع ترین جمله در دیار فرنگستان بر سر زبان هاست. این جمله به عنوان نمونه و پرده‌ای از فرهنگ شفاهی ایرانیان برون مرز، بی کم و کاست و جدای از بار مذهبی اش گویای انفعال و خیال پروری است نه پویایی و عملگرایی.

شعار «ایران برای همه ایرانیان» در پایتخت و اقصی نقاط آن دیار، ایران را به همه ایرانیان باز نگرداند چه رسد به دعای بازگشت در کافه های فرنگستان. شاید هزار باره باشد گفتنش اما باید که باز هم گفت که نه شعار و نه دعا گره های سیاسی و فرهنگی ایران را نخواهد گشود، که اگر این بود استادان دعاخوانی – ملایان – در این سال‌ها نه سراغ اتم می‌گرفتند و نه نیروهای متعدد ضد سرکوب پرورش می‌دادند؛ «دعا» کافی بود برای سکوت یک ملت و «شعار» هم برای آشوب در خاورمیانه و تجارت با اروپا.

در تداوم بی عملی برون مرز، ضعف تاکتیکی در درون مرز و تکرار بیهوده‌ی «امیدوار باید بود»، حتی اصل و موضوعیت «امیدواری» هم دچار چالش خواهد بود. تناسب نداشتن قوای درگیر در میدان مبارزه و فقدان جهت دهی نیروها در کنار عطش وصف ناپذیر سخنگویی و رهبری در برون مرز این پرسش را مطرح می‌سازد که: چرا و چگونه فردای ایران روشن است؟

از پس کدام همبستگی و برنامه مشترک و گفتمان پویای میان نیروهاست که اصولا می‌توان امیدوار باقی ماند؟ این موضوع از سطح توده‌ها تا نخبگان قابل بسط و بررسی است. در سیاست و دفاع و پیگیری حقوق بشر، نه با «دعای توده‌ها» می‌توان پیروز بود و نه صرفا با «امید نخبگان».

گاه حتی ناامیدی مسبب حرکت برای برون رفت از وضع موجود است؛ آنجاکه در سخت‌ترین شرایط باید راهی جست و طرح موضوع کرد، با دیگر نیروهای دموکرات دست آشتی داد و در مسیر تحقق « آزادی برای همه» همکاری کرد.

فقدان امید به معنی انسداد روزنه‌های اصلاح یا دگرگونی وضع موجود، و نبود برنامه برون رفت از تنگنا یا بحران سیاسی می‌تواند فرصتی شود برای پاسخ دادن به نیاز مسلم یک جامعه. امید کاذب اما لنگ لنگان طی کردن مسیری نامعلوم است و همراهی با باد حوادث.

مردم ناراضی ایران، امروز زیر بمباران تبلیغات سیاسی صدا و سیما، مدارس و دانشگاه‌ها و زیر ضرب حاکمیتی قرار دارند که از دبستان تا دانشگاه و از مساجد تا اداره ها را بسیجی گماشته و شاید از پی لمس واقعیت باشد که کمتر لب به دعا می‌گشایند و امیدشان را در اعتراض نشان می‌دهند.

+ این یادداشت در خودنویس منتشر شده است.