میهمان امروز کافه کوچه، آفرینشگر شعر است و ترانه. جامعهشناسی خوانده اما استاد ادب فارسی است. کتابهایش را روی میز کافه که ورق میزنم، برگ برگش تاریخ ایران است. با او درباره یک ترانه سخن گفتم. ترانهای که بر دل میلیونها ایرانی نشست ولی نام شاعر را کس ندانست. «بزن باران».
ترانهای که حالا خوانندهاش در تهران و میان شماست. گویا قرار است که شهرداری هم سالن کنسرتی در اختیارش بگذارد و به جای لسآنجلس در تهران بخواند. تهرانی که هنوز خون سهرابها و نداها روی آسفالت خیابانهایش خشک نشده است.
با «محمد جلالی چیمه»، متخلص به «م. سحر» از ترانهای که تا پس کوچههای دورترین شهرهای سرزمینم رفته است سخن گفتیم که چه بسیار زمزمه کردند خونیندلان آن دیار :
بزن باران و شادی بخش جان را
بباران شوق و شیرین کن زمان را
به بام غرقه در خون دیارم
بپا کن پرچم رنگین کمان را
+ خبر دارید که «محمد نوری» به تازگی درگذشت، میدانم که با او آشنا بودید، اگر دربارهاش سخنی دارید بفرمایید تا در ادامه به موضوع این برنامه از سری برنامههای کافه کوچه بپردازیم .
درگذشت محمد نوری به عنوان هنرمند بزرگ موسیقی برایمان فقدان بزرگی است و به تمامی اهل فرهنگ و هنر تسلیت میگویم. نوری شخصیت ویژهای داشت و علاوه بر اینکه صدای استثنایی داشت، مردی خودساخته بود و انسانی بافرهنگ بود و این درک را داشت که در یک شرایط تاریخی خاص، جای خالی سرود ملی را با صدای خود پر کند و موقعی که ایران در منتهای مظلومیت خود از لحاظ اجتماعی و فکری بود، چراکه حاکمان چندان با ایران و ایرانیت میانهای نداشتند، نوری ستایش ایران را در صدای خود آواز کرد. از این بابت به نظرم نوری در دو دهه اخیر یک خواننده استثنایی بود و اتفاقن پس از وفاتش دیدیم که مردم و جامعه ایران چگونه این هنر و ذوق و اقدام نوری را پاسخ گفت .
+ شما خالق ترانه «بزن باران» هستید . ترانهای که همنسلان من با آن زیستهاند . ترانهای که حرفهای بسیاری در خود دارد . «بزن باران بهاران فصل خون است». در رابطه با چگونگی زاده شدن این ترانه برایمان بگویید.
حقیقت این است که من قصد سرایش تصنیف یا ترانه نداشتم و موقعی که این شعر را نوشتم مطلقن به این فکر نبودم که روزی بر آن آهنگی گذاشته شود و خوانده شود.
من در دهه شصت دانشجوی جامعه شناسی در پاریس بودم که اتفاقن دهشتناکی در ایران روی داد. پس از خرداد ۱۳۶۰ تصمیم گرفته شده بود که نسل جوان و نسلی که تازه سربرآورده بود را قربانی کنند. کشتارها شروع شده بود و روزی نبود که جوانان آرمان خواه و کسانی که آنچنان هم از سیاست اطلاعی نداشتند و به قول معروف تازه سر از تخم به در آورده بودند و فکر میکردند که میخواهند جامعه را به سوی آزادی و عدالت ببرند قربانی میشدند.
پس از کشتارهای نخستین و به ویژه قتل «سعید سلطانپور» که از هم دورههای ما در دانشکده هنرهای زیبا و شاعر و کارگردان تاتر بود بسیار متاثر شدم. روزی باران تندی گرفت و من این را نوشتم: «بزن باران بهاران فصل خون است…» و در واقع شرایط تاریخی سروده شدن این شعر همان اختناق دینی دهه شصت به رهبری خمینی است .
+ درباره روزی که خبر اعدام سعید سلطانپور را شنیدید و لحظاتی که قلم بر دست گرفتید و این شعر را نوشتید، برایمان بگویید .
آنچه که دقیقن به خاطر دارم این است که ما مدام به رادیو گوش میدادیم و وقتی که فهرست اعدامیان آن روز را میخواندند و شنیدم که سعید سلطانپور نفر اول است دیگر مابقی را گوش ندادم. بیاختیار از منزل دوستم بیرون زدم و به یاد دارم که در کوچه فریاد میزدم.
این وضعیت روحی من ادامه داشت تا نوزدهم تیر ۱۳۶۰که ترانه را نوشتم. ما هر روز با چنین فهرستی رو به رو بودیم که جلادها با تفرعن و تبختر خاصی قربانیان خود را به مردم معرفی میکردند که البته هدف ایجاد وحشت بود. من از قدیم شعر مینوشتم و حساسیتهایم را با شعر بیان میکردم.
در زمان که این شعر را نوشتم باران میبارید و داشتم نگاه میکردم از پشت پنجره و البته باید بگویم که آن نسخه نخستین، بعدها تغییر پیدا کرد .
+ اولین باری که شعر را چاپ کردید چه زمانی بود؟
در نشریاتی مثل «روزگار نو» و دیگر نشریاتی که در پاریس منتشر میشد این شعر چاپ شد اما برای نخستین بار در دومین دفتر شعرم به نام «به یاد میهن خونین» در ۱۳۶۰ منتشر کردم. این کتاب مقدمهای از «غفار حسینی» دارد که آن زمان در پاریس زندگی میکرد و با روی کار آمدن آقای خاتمی به ایران بازگشت اما از قربانبان قتلهای زنجیره شد. غفار از دوستانم بود که در افشای ماجرای اتوبوس ارمنستان هم نقش داد .
+ چند سال پس از چاپ این ترانه در پاریس، آواز خوانی به نام «حبیب» روی آن آهنگی گذاشت و آن را خواند . چه زمانی از سرنوشت «بزن باران» مطلع شدید؟
من هرگز این شخص را نمیشناختم و تا همین دو سال پیش هم نامش را نشنیده بودم. خوانندههای زیادی در لسآنجلس بودند که من هرگز نه توجهای به کارشان داشتم و نه حتا به آنجا سفری داشتهام .
دو سال پیش به صورت اتفاقی نام این ترانه را دیدم و دنبال کردم و دیدم که شخصی به نام حبیب آن را خوانده و حتا نام آلبوم خود را هم «بزن باران» گذاشته است. ترانه را که گوش دادم متوجه شدم که ایشان حتا در دو سه بند، این ترانه را اشتباه خوانده است. نامی از سراینده ترانه در کار نبود.
بعدها متوجه شدم که این شعر مورد توجه مردم واقع شده است اما متاسفانه خواننده، بدون در نظر گرفتن اینکه باید تماسی با سراینده میگرفت اقدام کرده بود. حتا یادداشتی روی وبلاگ خود نوشتم و چند ایمیل هم ارسال کردم اما پاسخی داده نشد.
+ شما با شرکتی که آن آلبوم موسیقی را منتشر کرده بود تماسی گرفتید؟
نه. من از طریق ایمیل با چند وبسایت که آلبوم مورد نظر را معرفی کرده بودند تماس گرفتم و پیغام دادم که اگر با خواننده آن، ارتباطی دارند اطلاع دهند که وی با من تماس گیرد و لااقل اشتباهاتش را در اجرایهای آتی جبران کند.
+ یعنی اشتباه میخواند؟
بله. در سه چهار مورد اشتباه میخوانند و اصلن شعر را نفهمیدهاند. البته با توضیحی که دادم در رابطه با شرایط اجتماعی که در آن این شعر نوشته شد، فکر نمیکنم چنین خوانندهای در این عواطف و عوالم سیر میکرده و میدانسته که اساسن موضوع شعر چیست. اما چون شعر از دل برآمده بود لاجرم بر دل هم نشست. حرف مردم و جوانان و جامعه ایران بود و شد زمزمه دل بسیارانی.
من حتا بعدها ایمیلهایی دریافت کردم از جوانانی که فهمیده بودند شاعر آن ترانه کیست. برایم مینوشتند که تمام دوران دبیرستانشان را با این ترانه سر کرده بودند. این برایم از سویی شوقآور بود که کارم وارد جامعه شده بود و از سویی به بیحرمتی که به مولف شده بود و آن بیپرنسیپی اعتراض داشتم .
+ خبر رسید که حبیب به ایران بازگشته است و قصد دارد که کنسرت هم اجرا کند. شما هم این خبر را شنیدهاید . در اینباره چه نظری دارید؟
من ایشان را نمیشناسم اما با دنبال کردن کارهایش و آشنا شدن با فضایی که در آن بوده، انتظاری بیش از این نداشتم. به ویژه در پی بی پرنسیپی صورت گرفته و بیپاسخ ماندن ایمیلهایم مشخص شد که با آدم چندان با فرهنگی روبهرو نیستم. در هر صورت در اینباره چندان شوکه نشدم. فکر میکنم همین ترانه «بزن باران» هم نرخ ایشان را بالا برده و خواسته از این فرصت استفاده کند.