آنقدر فضا را امنیتی کردهاند که با وجود گذشت سه سال و نیم از کودتای خونین خرداد، هنوز نه تنها رهبران جنبش اعتراضی مردم ایران در حصرخانگی به سر میبرند و چهرههای اصلاح طلب زندانیاند و شماری از روزنامه نگاران به جرم نوشتن پشت میلههای اوین و رجایی شهر محبوس اند بلکه روزنامههای بامداد دوشنبه نیز جرات نکردند خبر موج تازه برخورد با اهل خبر و نظر را منعکس کنند.
۱۳۹۱ بهمن ۹, دوشنبه
انتخابات آزاد فرا می رسد
۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه
ثبت ازدواج و حق فرزندخواندگی؛ خواست همجنسگرایان
پس از تظاهرات گسترده مردم پاریس علیه تصمیم دولت فرانسوا اولاند برای قانونی اعلام کردن ازدواج همجنسگرایان که شامل حق به فرزندی درآوردن کودکان بی سرپرست نیز می شود، حالا نوبت به مدافعان این لایحه رسیده است. این لایحه یکی از وعده های اولاند پیش از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری بود. ازدواج و حق داشتن فرزند از خواسته های بنیادین همجنسگرایان به شمار می آید. حقی که امروز در فرانسه لاییک، اعطایش به تاخیر افتاده و سنتی ها علیه آن موضع سختی گرفته اند. تصاویری که می بینید، تظاهرات مدافعان این لایحه را در شهر لیون نشان می دهد. تظاهراتی که روز شنبه در آزادی کامل و با حمایت پلیس برگزار شد. برای دیدن عکس ها در اندازه واقعی، روی آن کلیک کنید.
۱۳۹۱ بهمن ۵, پنجشنبه
یادی از یک زندانی
یکی از تلاشهای اصلی بازجو برای درهم شکستن روانی زندانی سیاسی این است که باور کند از یاد رفته است؛ پشت دیوار زندان کسی چشم انتظار دیدارش نیست؛ برای مردم اهمیتی ندارد که او در زندان باشد یا نباشد و به عبارتی زندانی بپذیرد که در گوری بدون سنگ و نشان خفته است.
۱۳۹۱ دی ۲۱, پنجشنبه
مرگ استاد؛ مصیبتی هزارباره

هژمونی دولت مداخله جو تا زیر لحافِ ملت واخلاقِ دولتی سه دهه کار خود را کرده و جامعه ایران را از درون پوک ساخته است.
در چنین دورانی، مرگ ایرج گرگین که نه صرفا در فرهنگ سازی و بالابردن سطح کیفی رسانه فارسی زبان و خلاصه خدمت به جامعه نقش آفرین بود بلکه خود به روایت همکاران و آشنایانش نمونه ای از انسان مدرن و اخلاقی و با پرنسیب بوده، هزارباره مصیبت است.
دیدن برنامه افق در تلویزیون صدای آمریکا، مورخ نهم ژانویه و به ویژه دقت در سخنان خانم نازی عظیما را اول به خودم، سپس باز به خودم و سرآخر با شرمندگی به دیگری توصیه می کنم. شاید بیاموزیم.
۱۳۹۱ دی ۱۹, سهشنبه
دفترهای تهران
چهار دفتری که مدتها منتظرش بودم بالاخره به دستم رسید. شعرهای دوران جوانی. مجموعهای که فکر میکردم با مرورش چیزی دندانگیر پیدا میکنم. به طرز شرم آوری مایوس شدهام. افتضاح است این چهار دفتر. به عبارتی افتضاح بوده است جوانیام. حیف آتش که این کاغذ پارهها در آن سوخته شوند. ای فریاد من بر سر آنانی که وقتی آن اراجیف را برایشان میخواندم تشویقم میکردند.
به راستی که برای عمر رفته بر باد متاسفم.
نامههایم را رها کردهام سوی تو در باد
آورد روزی پیغام دل را آیا به یاد؟
مینویسم نامههای بیجواب
شمارش کی بیاید اندر حساب
به راستی که برای عمر رفته بر باد متاسفم.
۱۳۹۱ دی ۱۵, جمعه
چیزهایی هست مثل یک فیلم
تماشای «چیزهایی هست که نمی دانی» حسابی چسبید. این فیلم به دل موجوداتی چون من می نشیند که از حرف زدن نه فقط خسته که دل زده اند. موضوع فیلم سکوت نیست، روایتی واقعی یا برشی است از زندگی امروز طبقه متوسط رو به بالای ایران.
فیلم نماهایی دارد خالی، مثل اتاق علی، که دوربین در آن نمی چرخد و سکون و سکوت را به تصویر می کشد. روایت حال علی به شکلی هنرمندانه به تصویر کشیده شده است و انتخاب بازیگران هم تحسین برانگیز است.
فیلم را که دیدم، دلخور بودم از اینکه چرا باید خانم دکتر در دیدار مجدد به عنوان مسافر، به علی بگوید: «سلمونی رفتی؟»... یا چه شد که از خانه مادری خانم دکتر که با مشکل در سیم کشی برق رو به رو شده بود یکباره این دو سر از درون خودرو در می آورند؛ آنهم در حالی که خانم دکتر در صندلی جلو خوابش برده و نمی داند کجاست؟.
چرا خانم دکتر که به آژانس زنگ زده و خواسته تا راننده ای دیگر را به جای علی برایش بفرستند با تقاضای شبانه علی برای بیرون رفتن موافقت می کند؟. چفت و بست در این روابط شل است و گاه منطقی نیست.
با مرور فیلم در ذهنم، پاسخی که برای پرسش هایم می یابم این است که مگر در دنیای واقعی و بیرون از پرده رویایی سینما، روابط مردم چفت و بست هایی محکم و اساسی و اصولی دارد یا الزاما منطقی است. نه. من اینطور توجیه می کنم چراکه آنقدر لذت برده ام از شهامت نگاه واقع گرایانه در کنار حس هنرمندانه سازنده فیلم که می توانم سکوت کرده و باز هم به تماشای این فیلم بنشینم.
فیلم نماهایی دارد خالی، مثل اتاق علی، که دوربین در آن نمی چرخد و سکون و سکوت را به تصویر می کشد. روایت حال علی به شکلی هنرمندانه به تصویر کشیده شده است و انتخاب بازیگران هم تحسین برانگیز است.
فیلم را که دیدم، دلخور بودم از اینکه چرا باید خانم دکتر در دیدار مجدد به عنوان مسافر، به علی بگوید: «سلمونی رفتی؟»... یا چه شد که از خانه مادری خانم دکتر که با مشکل در سیم کشی برق رو به رو شده بود یکباره این دو سر از درون خودرو در می آورند؛ آنهم در حالی که خانم دکتر در صندلی جلو خوابش برده و نمی داند کجاست؟.
چرا خانم دکتر که به آژانس زنگ زده و خواسته تا راننده ای دیگر را به جای علی برایش بفرستند با تقاضای شبانه علی برای بیرون رفتن موافقت می کند؟. چفت و بست در این روابط شل است و گاه منطقی نیست.
با مرور فیلم در ذهنم، پاسخی که برای پرسش هایم می یابم این است که مگر در دنیای واقعی و بیرون از پرده رویایی سینما، روابط مردم چفت و بست هایی محکم و اساسی و اصولی دارد یا الزاما منطقی است. نه. من اینطور توجیه می کنم چراکه آنقدر لذت برده ام از شهامت نگاه واقع گرایانه در کنار حس هنرمندانه سازنده فیلم که می توانم سکوت کرده و باز هم به تماشای این فیلم بنشینم.
اشتراک در:
پستها (Atom)