دیگر مرز را نمی فهمم. دردِ ریه های پر از غبار خوزستان نفسم را -اینجا چهار هزار کیلومتر دورتر از کارون- گرفته است. امروز یک دل سیر ترانه های کردستان و کرمانشاه را گوش کردم و مست شدم و شب، با بازخوانی روایت مرگ دختری که در ترکیه پس از تجاوز، با ضربات چاقو جان باخت غم سینه ام را فشرد. من مرز را نمی فهمم. گیرم که هنوز روی نقشه پابرجاست. من مرز را نمی بینم. مرز آدمی را حقیر می کند.