سر میتراشد
در گریز از شبی
در سکوتی
ملت!
ملت مغموم من!
سر میتراشد
پنهان شود تا مرگ
تا پشت چشمانش که میتپد چون آرزویی
مرگ
خون میریزد به دهان نوزاد
پستان از بطن حقارتهای دیرین
و دستاناش
جگر پارههای داستانها
بسا نفرین به همه داستانها
گفته است حالا
سر میتراشد
تا نباشد
از برای تو
از برای من
از برای ملتی مظلوم
و مظلوم
چه سخت ظالم است پس از بیبارانی و
پرخوابی تاریخ من
ملت!
مادرت تا پس کوچههای طهران
همانجا که صدا میکشتند
تا بزرگراههای تهران
همین نزدیکی که خیرات ترس است
تا غمباد سیاهی
تا قهر وسطایی
تا معرکهی رندان اینجایی
تا سجده بر سرسرای قانون هرجایی
رفت و رفت و سوخت و مرد و خاکستری که به جا ماند
چنان خون از پستان خواهرت
به دهان نوزادی ست
ملت!
های مظلوم ظالمتر از سلطان
سر میتراشد تا نباشد برای من
برای تو
برای امروزی که دیگر روز نیست
روزش نیست
روز نیست
منتشر شده در ایران امروز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر