1- هنوز مثل همان سالی که مردم چهره اش را پای میز محاکمه می دیدند عبوس بود. سر و وضعش اما عوض شده بود. سیاهی ریشش توی ذوق آدم نمی زد. رخت و لباسش هم برخلاف سنش، جوان تر شده بود. به چارچوب در تکیه زد و گفت: توقیف شد.
بیشتر صفحه ها را بسته بودیم که غلامحسین کرباسچی درباره روزنامه ای که مدیرمسئولش بود، این خبر را داد. یکمرتبه همه چیز به هم ریخت. هیاهو شد. دخترهای تحریریه اشک می ریختند. عده ای از بچه ها موبایل به دست، مدام ساختمان را بالا و پایین می رفتند. یکی دو ساعتی نگذشته بود که از تحریریه روزنامه های اعتماد ملی و اعتماد به سراغ جماعت بی کار شده آمدند. یکی می گفت محمد قوچانی دارد گریه می کند. یکی دیگر مرتب از بچه ها عکس می گرفت. احمد زیدآبادی در اتاق فنی می گفت باید تظلم خواهی کنیم و سخنرانی می کرد . رفیق ما هم می خندید اما صورتش سرخ بود و می دانستم که این ماه اجاره خانه اش عقب می افتد. عماد الدین باقی شوکه بود اما با آرامش همیشگی اش سعی می کرد موضوع را از منظر حقوقی برای بچه ها روشن کند. رامین راد نیا آنقدر آرام با یکی از بچه های روزنامه شرق گپ می زد که انگار دارد برای همیشه با مطبوعات خداحافظی می کند.
باری از پس همه این زمین و زمان چرخیدن بر سر ما، خبر فقط یک جمله شد : عمر روزنامه هم میهن 42 شماره بیشتر نبود.