۱۳۹۰ خرداد ۷, شنبه

تیر توقیف بر هم میهن



1- هنوز مثل همان سالی که مردم چهره اش را پای میز محاکمه می دیدند عبوس بود. سر و وضعش اما عوض شده بود. سیاهی ریشش توی ذوق آدم نمی زد. رخت و لباسش هم برخلاف سنش، جوان تر شده بود. به چارچوب در تکیه زد و  گفت: توقیف شد.
بیشتر صفحه ها را بسته بودیم که غلامحسین کرباسچی درباره روزنامه ای که مدیرمسئولش بود، این خبر را داد. یکمرتبه همه چیز به هم ریخت. هیاهو شد. دخترهای تحریریه اشک می ریختند. عده ای از بچه ها موبایل به دست، مدام ساختمان را بالا و پایین می رفتند. یکی دو ساعتی نگذشته بود که از  تحریریه روزنامه های اعتماد ملی و اعتماد به سراغ جماعت بی کار شده آمدند. یکی می گفت محمد قوچانی دارد گریه می کند. یکی دیگر مرتب از بچه ها عکس می گرفت. احمد زیدآبادی در اتاق فنی می گفت باید تظلم خواهی کنیم و سخنرانی می کرد . رفیق ما هم می خندید اما صورتش سرخ بود و می دانستم که این ماه اجاره خانه اش عقب می افتد. عماد الدین باقی شوکه بود اما با آرامش همیشگی اش سعی می کرد موضوع را از منظر حقوقی برای بچه ها روشن کند. رامین راد نیا آنقدر آرام با یکی از بچه های روزنامه شرق گپ می زد که انگار دارد برای همیشه با مطبوعات خداحافظی می کند.
باری از پس همه این زمین و زمان چرخیدن بر سر ما، خبر فقط یک جمله شد : عمر روزنامه هم میهن 42 شماره بیشتر نبود.




2- هم میهن، دومین بار بود که به کیوسک ها می آمد. هفت سال پیش از آن، توقیف شده بود و حالا قرار بود باری دیگر منتشر شود. شرق هم رفع توقیف شده بود اما درپی  اختلاف با مدیر مسئول و جناح بندی در گروه سابق، عده ای از همکاران محمد قوچانی را برآن داشت تا سردبیری شرق را به صورت گروهی عهده دار شوند و قوچانی و دیگران نزدیک به وی نیز راه هم میهن پیش گرفتند. محمد عطریانفر همچنان پشت سر قوچانی بود. تابستان 1386 می توانست فصل تازه ای برای مطبوعات ایران رقم زند چه شرق و هم میهن دو رقیبی بودند که هر یک از حرفه ای ترین نیروهای موجود بهره می جستند. از سویی هم روزنامه اعتماد ملی و اعتماد در تلاش برای بقا زیر سایه تیغ تیز سانسور نفس می کشیدند. تولد دیگربار شرق و هم میهن که هر دو نام هایی آشنا برای روزنامه خوان ها بودند خبری خوش بود و از آن بیشتر رقابت ناشی از انشعاب در گروه سابق شرق، رقابت را به خانواده کوچک مطبوعات ایران بازگردانده بود.

3- مرداد، ماه پر مشغله ای بود. من هم جزو نیروهایی بودم که برای اولین بار در روزنامه ای که قوچانی سردبیرش بود کار می کردم. نگاه غالب در گروهی که از شرق به هم میهن آمده بودند نگاهی سراسر تردید به توانایی دیگران بود. گروه قوچانی در شرق و پیش تر در همشهری جزیره ای عمل می کرد. کسی را نمی دیدند یا اگر می دیدند مهر تایید به هر آنچه در بیرون از این حلقه تولید می شد نمی زدند. این نگاه غالب بود و نه تلقی همه اعضای گروه. مدتی طول کشید که با کار، نشان دادیم به همان میزان از پیچ و خم و ظرافت حرفه خود آگاهیم که آنان. پیش تر تصورم از قوچانی، سردبیری بود که نقدی را نمی پذیرفت اما دست کم دو بار رو در رو از عملکردش به صراحت انتقاد کردم. در سکوت به تمام واژه ها گوش داد و واکنش مطلوبی داشت. رفته رفته تصورم تغییر کرد و گره را در جایی دیگر جستم. این تجربه برایم دلگرم کننده بود و بعد ها در هفته نامه شهروند امروز هم توانستم با همین تجربه بیش تر به نشریه ای که برایش می نوشتم خود را نزدیک ببینم. مرداد اما ماه دویدن بود در مسیری که می دانستم زودتر از آن که جاده به نیمه رسد با تابلوی " ایست" رو به رو می شویم.

4- چند دقیقه ای بیشتر از بازگشتم به خانه نگذشته بود که موبایلم زنگ زد. یکی از دوستان خبر داد که هیاتی از سوی دولت ونزوئلا به تهران آمده است و در هتل استقلال اقامت دارند. ساعت 10 شب به سوی هتل استقلال راهی شدم . ترافیک سنگین بزرگراه چمران، پس از یک روز سخت کاری کلافه ام می کرد و اطمینان نداشتم که در هتل، کسی با خبرنگار یک روزنامه اصلاح طلب همکاری کند. بالاخره رسیدم. لابی شلوغ بود. کارمندان هتل جواب سربالا می دادند. پیگیری ام سبب شد که مرا به کارمندان وزارت امورخارجه که در لابی بودند حواله دهند. در صحبتی که رد و بدل شد متوجه شدم وزیر نفت ونزوئلا برای مذاکره با شرکت مهندسی و ساخت تاسیسات دریایی ایران به تهران آمده است. شرکتی که مدیرعاملش مسعود سلطان پور از چهره های انصار حزب الله بود.

چانه زنی و اصرار و سرسختی به آنجا رسید که اگر توانستم وزیر نفت ونزوئلا یا هریک از اعضای هیات همراه را در لابی بیابم بدون دخالت مدعوین ایرانی مجازم مصاحبه ای داشته باشم. در میان جمعیت، خبرنگار و عکاس نشریه داخلی آن شرکت ایرانی را یافتم. آنها ماموریتشان تمام بود. رافائل رامیرز وزیر نفت ونزوئلا به لابی آمد و نشانم دادند. پس از سین جیم بسیار از سوی آقای وزیر درباره اینکه که هستم و از کدام روزنامه و چه می خواهم بدانم، بالاخره راضی شد که گفتگویی آن هم سرپایی داشته باشیم. ظاهرا ماجرای گسترش همکاری با صنعت نفت ونزوئلا از پیش و در سطح بالاتری تعیین شده بود. گفتگو انجام شد. نکته های خوبی داشت و راضی بودم. در لابی چرخی زدم که مدیرعامل شرکت مهندسی و ساخت تاسیسات دریایی ایران را یافتم. عجله داشت که هتل را ترک کند. درخواست گفتگو و ضبط صدایش را مطرح کردم. قبول کرد. ضبط را که روشن کردم گفتم می خواهم درباره خودش بپرسم و نه درباره طرح های اقتصادی. مخالفت کرد. هنوز جمله اش در گوشم زنگ می زند :
" این ضبط را خاموش کن حاضرم تا صبح با تو بحث کنم و می گویم بسم الله رحمان رحیم من با دموکراسی مخالفم."

مجبورم کرد که ضبط را خاموش کنم. صحبت گل انداخته بود و مدام از وی می خواستم که اگر این چنین خود را محق می داند چرا از رسانه ای شدن حرف هایش هراس دارد و چرا نمی گذارد که صدایش را به عنوان سندی که ابزار کار ما روزنامه نویس هاست ضبط کنم. دور ما جمعی از حاضرین در لابی حلقه زده بودند. از حضورش در راس شرکتی که پیش تر مهدی هاشمی رفسنجانی مدیرعاملش بود و به موازات عضویتش در شورای مرکز انصار حزب الله می پرسیدم. لابه لای سخنان تند و انقلابی اش، نگاه از بالا به مردم کوچه و خیابان را نقد می کردم. از بازداشت شدنش در فرودگاه دوبی به دلیل درگیری فیزیکی پرسیدم که می گفت از خاتمی دفاع کرده بود. هرچه بیشتر زوایای خشونت در افکارش را به رخش می کشیدم بیشتر عصبی می شد. از جمله های پایانی گفتگویی که اجازه نداد ضبط شود این بود :
" ما اول حرف می زنیم. اگر نپذیرفتند باتوم دست می گیریم. من حاضرم تو را به عنوان یک برانداز تا حد مرگ کتک بزنم."
این ها را پشت نقاب خونسردی می گفت و من هم برای بالا نگرفتن آتش این خشم، مجبور بودم با لبخند نشنیده بگیرم که گویی دارد فقط مثال می زند.

5- از پله ها بالا می رفتم که قوچانی را دیدم. خبر دادم که از وزیر نفت ونزوئلا دیشب گفتگو گرفته ام که پاسخ داد : دستت درد نکند اما شرق امروز گفتگویش را منتشر کرده است.
انگار تمام خستگی 24 ساعت گذشته را یکجا بر سرم کوبیدند. پرسیدم چه طور چنین چیزی ممکن است؟. قوچانی گفت که با این همه مصاحبه را تنظیم کنم و خواهد خواند. گفتگو که به دستش رسید با گفتگوی شرق مقایسه کرد. راضی بود . قرار شد که از چهره رافائل رامیرز طرحی کشیده شود و گفتگو را چاپ کنیم.
درست خاطرم نیست اما حدس می زنم جمال رحمتی چهره وزیر نفت ونزوئلا را طرح زد. غروب بود که صفحه را بستیم. 42 شماره از انتشار دوباره هم میهن گذشته بود. تحریریه رسم و راه خود را یافته بود و به قول بچه ها موتورمان روشن شده بود. همه با هم هماهنگ شده بودند و اگرچه هراس از توقیف را پنهان نمی کردیم اما برای روزهای آینده برنامه ها داشتیم.
آن شب کرباسچی در چارچوب در تکیه زد و گفت که توقیف شدیم و بامداد سیزدهم تیر 1386 هم میهن منتشر نشد. 

+ این مطلب برای نخستین مجموعه" روایت های روزنامه نگاران " که به کوشش روزبه میرابراهیمی زیر عنوان " تجربه ایرانی " انتشار یافته است به رشته تحریر درآمد. ضمن سپاس از روزبه که خود از روزنامه نگاران با سابقه و حرفه ای است، شما را به خواندن روایت های دیگر روزنامه نگاران از جمله مهدی تاجیک، ساسان آقایی ، محمد رهبر و نیز روایت یکی از بهترین عکاس خبرنگاران ایرانی ، حسن سربخشیان دعوت می کنم. 

۱ نظر:

جاويد گفت...

سلام دوست قديمي - خيلي خوب بود - لذت بردم - علي يادته با قايق تندرو رفتيم سكوي اورينتال؟؟؟؟