۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

پنج حرف ساده


باران ناگفته ها داشت

تو تنها چشم به آن دوختی

باران

پنج حرف ساده بود

و همبغض بهار

که نام نخستین کودک خواب پریشان من ست


باران را گوش کن

کسی مشت می کوبد بر در

می زند سر به دیوار

باران را گوش کن

صدایش آشنا نیست؟

همان پنج حرف ساده

که زمین این عجوزه هزار داماد را

به امید سربرآوردن تیراژه ی نو

بوسه می زند در زفاف اشک

باران

نقاب گونه های خیس من ست

بگذار ببارد

و

چنان ببارد در بامداد تشییع جنازه ام کاش

که جسد رها کرده به حال خویش

بگریزند ریاکاران خنجر فرو برده بر تابوت

بگذار ببارد

باران هستی من ست

که فدایی می شود تا برآمدن تیراژه ی نو


+ به آنان که جان به کف گرفته اند در زندان اوین 
++ منتشر شده در وب سایت ایران امروز 

هیچ نظری موجود نیست: