هنرمندی که از دروازه هالیوود به خود رسید
ایران امروز: مخاطبان سینمای ایران، گلشیفته فراهانی بازیگر ۲۵ساله را با آن صدای تودماغیاش خوب میشناسند. گلشیفتهای که همین اواخر در کنار بهرام رادان در فیلم «علی سنتوری» که به سنتوری تغییر نام یافت و آن همه خون به جگر داریوش مهرجویی کرد، حضور داشت.
گلشیفته فرزند بهزاد فراهانی است اما فضل پدر جز اینکه راهی برای ورود او و خواهرش به سینما باشد تکیه گاهی دیگر نبوده است. فخر به پدر که چهره آشنای سینما، تئاتر و تلویزیون بود نه برای گلشیفته و نه برای هیچ سینماگر و بازیگر دیگری سودی ندارد که هنر جوشش درون است و اینگونه فخر ورزیها را نمیپسندد.
دنیای هنر و ادبیات، دنیای سیاست یا همین مطبوعات ورشکسته ی خودمان نیست که بی مایه چهره شدن را در آن ببینیم. این دنیایی است که بی هیچ رودربایستی به سراغ حاصل کار میروند، بار و میوه را میچشند و آنگاه که محصول از تیغ بی رحم منتقدان و مردم گذشت پایدار میشود.
گلشیفته فراهانی را نمیتوان بی هنر دانست، نمیشود کوچک شمرد و راحت از او گذشت، اگر چه اولین نبود که به سینمای برون مرز راه یافت اما این حضور در جای خود قابل تامل است. برای ایرانیان هم شگفتی نبود چراکه پیش از او درخشش سوسن تسلیمی را در تئاتر سوئد دیده بودند و حضور شهره آغداشلو را در سینمای هالیوود و نامزدیاش را برای اسکار.
آغداشلو برخلاف برخی که گمان میبرند پس از «خانه ای از شن و مه» کارش به آخر خط رسیده است اما به سریال مطرح و پربیننده ۲۴ راه یافت. ایرانیان پس از انقلاب ۵۷، خبر شدند که بهروز وثوقی در آلمان و ترکیه بازی کرده است. حتی تعدادی ایرانی هم پراکنده در سینمای آمریکا کارهایی از خود به یادگار گذاشتند. خبرها در عصر ارتباطات به ایران میرسید و میرسد، پس بازیِ گلشیفته در کنار دی کاپریو در فیلم "مجموعه دروغها" به کارگردانی ریدلی اسکات باورنکردنی و شوکه کننده نبود.
گلشیفته درخشش دیگری بود از استعداد و هنرمندی انسان. میگویم انسان چراکه باور دارم نه هنر قابل حصر پشت مرزهاست و نه انسان.
در صنعت سینما حضور درهالیوود برای هر هنرمندی میتواند یک آرزو باشد. هالیوود جایی است که هر اثر "بیشتر دیده میشود" و این بیشتر دیده شدن یک امتیاز است اما نکته ای که پس پرده باقی میماند آن است که شادی ایرانیان پیش از هر چیز از یک حس ناخودآگاه نشات میگیرد. حسی که مایل است، او - انسان ایرانی - دیده شود، حرف بزند، عرض اندام کند و به عبارتی روشن تر فریاد بزند که: من هم هستم.
این حس در واقع پدید آمده از سر محدودیتهاست. درست مانند روستائیانی که زمانی، اقامت در شهر برایشان فخر محسوب میشد. این حس به خودی خود بد نیست. در واقع اساسا پیش از هرچیز برای ایرانیان و دیگر ملیتهای مشابه یک واقعیت است که باید درک شود.
ما میخواهیم «باشیم» و به اندازه دیگران «نفس بکشیم». ما میخواهیم و باید که به کردار نشان دهیم ناتوان نیستیم. نه ناتوان بلکه اساسا برابر هستیم. پس اینجاست که ورود آغداشلوها و گلشیفتهها بههالیوود فرصتی به ما میدهد که بگوییم: او را میبینی؟ او ایرانی است. در واقع میگوییم: او را میبینی او «مثل ِ من» است مثلِ من که «ایرانی هستم».
این حس خوش در پس چنین رفتار ناخودآگاهی است که ما را آرامی میبخشد و تسکین مییابیم. گلشیفته فراهانی امروز -در فضای دیپلماتیک پر تنش موجود- این حس خوش را به ایرانیان هدیه کرده است.
جدای از این ماجرا اما گلشیفته مانند شیرین عبادی برنده جایزه صبح نوبل با حذف حجاب، انتخاب خود را نمایش داده است. انتخابی که در درون موجود نیست، و یک حرکت نمادین روی فرش قرمز حرفهای بسیاری زده است. این هم البته میتواند ناخواسته باشد. به این معنی که گلشیفته، به نمایندگی زن ایرانی روی فرش قرمز نرفته است، چنان که آغداشلو هم در سالن گریک تیاتر نماینده زنان ایرانی نبود، اما استفاده از حق اولیه انسانی یعنی انتخاب پوشش پرده دری از تصویر زنی است که باید در سینمای ایران و روی پرده نقره ای، حتی هنگام خواب هم پوشش بر سر داشته باشد.
زن سینمای ایران در تصویری که از منزلش -حریم خصوصی شخصیت- ارائه میشود هم با حجاب است. تماشاچی ایرانی فیلم را میبیند اما چشمش عادت کرده است، پس مضحکه را درک نمیکند و عبور میکند. توقع اینکه گلشیفته حتی روی فرش قرمزهالیوود هم همان تصویری را به نمایش بگذارد که سینمای مجوز گرفته از وزارت ارشاد اسلامی، کم لطفی همین چشمهای عادت کرده است.
گلشیفته حالا خودش است، یگانه زیستن را پیش گرفته و چندگانگی رفتاری -مختص سیستمهای بسته فرهنگی- را کنار گذاشته است. گلیشفته حالا جز در حرفه ی خویش نقشی نمیپذیرد. از این روست که باید به گلشیفته تبریک گفت. گلشیفته از دروازههالیوود به "خود بودن" رسید بدونِ هراس از پچ پچِ من و تو. تبریک!
+ این یادداشت نخستین بار در وب سایت ایران امروز منتشر شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر