ما رفتیم و رفتیم و رفتنمان را کسی بدرقه نکرد
ما محکومانیم
نه به شلاق
نه به اوین و گوهردشت
به دشنامِ لب دوختگان
به نفرینِ بیچارگان
هان دلاور! بغض کردهای!
ما میان دو تهی ایستادهایم
دو فرو ریخته پل
ما نفرین شدگانیم
در ماه
رانده زمینیم
در زمین
قهر کرده با ماه
ما ما نیستیم
تکه ای جدا افتادهایم
معلق در زمان
ما
من نیست
من
ما نیست
هر چه بود
نیست
هر چه هست
ما نیست
نیست که نیست
هان دلاور! بغض کردهای!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر