برخی خبرها که کم هم نیستند در وجود آدمی چنان موثر میافتد که تو گویی از بام به پائین پرتابتد میکنند. آنقدر این خبرها سهمگین و سخت و صقیلاند که در ذهن من یک حادثه دامنه دار میافتد و آن را هم چیزی جز گُه گیجه نامی نیست.
هیچ راه فراری نداریم از این مالیخولیایی که سندش را به نام زندگی به اسممان کردهاند. شاید پس از مرگ هم ناغافل روایت و حکایات ملایان و کشیشان و خاخامها مثل فیلمی تخیلی و به غایت بد ساخت درست از آب درآید و وقتی که میگوییم آه! راحت شدیم از آن همه خبر بد؛ سر و کله فرشتگان الله و پدر آسمانی و یَهُوَه و نمیدانم چه و چه با گُرزی بلند مانند همان که در دست اُسقف کلیسای ارامنه است بر سرمان بکوبند که «کجای کاری؟! تو اینجا به جرم الحاد و ارتداد و به خطر انداختن امنیتِ ملیِ فرشتگان، مکلف به نوشتن طومارِ مرگ هستی تا ابدالاهر، تا رستاخیر موعود.»