سُرفههای خشک و خونی
چشمهایی مانده هنوز به آن فاصله
دستش به نوشتن نرفت
یا ما غریبه بودیم
بعدها
فرداها
یادش نمیماند کسی
کودکی را که در آغوشش جان داد
چشم در چشمی که مانده بود به راه
من
یادم نرفت
بغض شکسته در کوچههای جنوب تهران
وقت خبر
وقت ناقوس بدآهنگ مرگ