چشمهایی مانده هنوز به آن فاصله
دستش به نوشتن نرفت
یا ما غریبه بودیم
بعدها
فرداها
یادش نمیماند کسی
کودکی را که در آغوشش جان داد
چشم در چشمی که مانده بود به راه
من
یادم نرفت
بغض شکسته در کوچههای جنوب تهران
وقت خبر
وقت ناقوس بدآهنگ مرگ
یادم نرفت
شانههایی
که زیر البرز درد میلرزید
که زیر البرز درد میلرزید
مادرم
سرود خداحافظی را از بر کرد
برادرم
با خاک ازدواج
من
ماندم
تا بگویم
همیشه از سرما
دردا
دردا
سرما
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر