۱- دیشب برای دومین بار یکی از مصاحبه های دکتر حسین قاضیان را گوش کردم. نکته ای در این مصاحبه بود که بار اول که شنیده بودمش فکرم را به خود مشغول کرده بود. موافق آن نبودم و دیشب خواستم دوباره آن نکته را بیابیم و بشنوم و ببینم که نظرم تغییر کرده است یا نه؟. آخر گاهی ما تصویری که را می بینیم یا سخنی را که می شنویم با گذشت زمان اصلش در ذهن کمرنگ می شود. ما به چیزی فکر می کنیم که مفروضاتمان نیز رویش تلنبار شده است. مثل یک تابلوی نقاشی که خاک گرفته باشد و آنچه می بینیم شبحی از خطوط باشد با رنگ هایی که باید حدسشان زد.
در هر بار دیدن و شنیدن و در مرور، نکته هایی نو هم می شود یافت. من علاوه بر تازه کردن نکته ای که پی اش بودم بر بخش پایانی گفتگو نیز تاملی بسیار کردم. انگشت بر دغدغه ای دیگرم بود که همه این سال ها با خود حمل کرده ام و بارش مدام افزون است. وقتی مصاحبه کننده می پرسد «مردم چه می توانند بکنند»، دکتر قاضیان به رخوت و خمودگی در جامعه ای اشاره می کند که مردمش از یاد برده اند چگونه زندگی می کنند و به تعبیر خودم در چه لجنی دست و پا می زنند. این بحثی است بسیار مبسوط که از اخلاق در حوزه اجتماعی تا فساد در دولت را در بر می گیرد. از واکنش های فردی در زندگی روزمره تا کنشگری در سطح کلان. از آفتابه دزدی در حد شهروندی که دستش به بالا بند نیست و سر من و تو در بقالی اش کلاه می گذارد تا رانت خواری آنان که در غُر زدن علیه حکومت با اکثریت هم صدا هستند ولی در عمل برای سر فرو بردن در آخور رانت به همپالگی هایشان هم رحم نمی کنند.
بد بدختی ما این است که همیشه رانت خواران را در جبهه مقابل دیده ایم. در تصویرهای بزرگ و نام های مطرح روی صفحه روزنامه ها جسته ایم. به کمتر از رفسنجانی -که احتمالا باغ پسته ای در ایران نیست که او دو سه دانگی از زمینش را صاحب نباشد!- رضایت نداده ایم. گفتیم هر چه دزدی است در حلقه احمدی نژاد و محصولی و یار سابق بذرپاش است و همین. فرض که دانه درشت ها در جلوی چشم من و تو رژه می روند، چرا فغان نکرده ایم از کاسه لیس ها؟. چرا نگفتیم که شرافت آن نیست که دستت به رانت نرسد و منتقد باشی و چرا ندیدیم آنچه را در چند متری خودمان می گذشت؟. وقتی برای تامین هزینه دانشگاه آزاد، پدران دو شیفته و گاه سه شیفته جان می کندند، بورسیه های فرنگ را نخواستیم ببینیم. هنوز هم چشمهایمان را می بندیم و برای کسانی که هم از توبره خورده اند و هم از آخور هورا می کشیم و کف می زنیم.
۲- آری گاه لجن، کره می دهد. دیدن ویدیوی تازه حسین دهباشی و تشویق گرم دوستان در فیس بوک از هنرورزی مدیر پیشین تلویزیون العالم و همکار پرس تی وی باز مرا یاد آن انداخت که در چه کثافتی نفس می کشیم.
یا سنسورهایمان از کار افتاده که مهم نیست جناب دهباشی با حمایت صدا و سیمای ضرغامی در ایالات متحده آمریکا و اروپا، پروژه ای پر مخارج را جلو ببرد و بعد هم به دلیل ساخت مستند تبلیغاتی برای روحانی شایسته تکریم باشد یا خودمان هم بدمان نمی آید دُمی به خمره زنیم. ایشان و شبکه ای پشت سرش به دروغ مدعی همکاری در طرحی شد به سفارش «کتابخانه کنگره آمریکا» و بعد هم این طرح سر از سیمای جمهوری اسلامی درآورد.
یا سنسورهایمان از کار افتاده که مهم نیست جناب دهباشی با حمایت صدا و سیمای ضرغامی در ایالات متحده آمریکا و اروپا، پروژه ای پر مخارج را جلو ببرد و بعد هم به دلیل ساخت مستند تبلیغاتی برای روحانی شایسته تکریم باشد یا خودمان هم بدمان نمی آید دُمی به خمره زنیم. ایشان و شبکه ای پشت سرش به دروغ مدعی همکاری در طرحی شد به سفارش «کتابخانه کنگره آمریکا» و بعد هم این طرح سر از سیمای جمهوری اسلامی درآورد.
پرسش روشن من این است که اگر به دکتر جمشید بهنام و سیروس آموزگار و فرزند دکتر امینی می گفتند که در برابر مستند سازی می نشینید که مورد حمایت موسسه راسخون در تهران است آنان همکاری می کردند؟. آیا این شرافت حرفه ای است؟. آیا همه دادمان را باید بر سر فلانی در خارج از کشور بزنیم که همرای سیاسی ما نیست و همین؟.
آیا باید باور کرد عضو هیات مدیره سازمان منطقه آزاد کیش که سال ها پیش بخش روابط بین الملل دانشگاه امام صادق را راه اندازی می کند شهروندی معمولی است؟. امثال این ها نان استعداد و آگاهی و توانایی مثبتشان را خورده اند؟. به راستی چه سر ما آمده است که با موج ها می آییم و می رویم. روزی موج تحریم و تکفیر و ناسزا گویی، روزی دیگر موج بالا بردن ها بر عرش نشاندن ها. به راستی که در چه کثافتی نفس می کشیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر