ديشب "بازى نور" را دست گرفتم؛ بيژن جلالى انگار بادبزنى حصيرى دست گرفته و بادم مىزند در چله تابستان بوشهر. من هنوز به بيهودگى نوشتن به فارسى مىانديشم.و هنوز در خون آبه هاى جلد دوم "روزها در راه" دست و پا مىزنم. مسكوب عزيز؛ روز نوشتههايت جانكاه است، جانكاه.