۱۳۹۱ دی ۱۵, جمعه

چیزهایی هست مثل یک فیلم

تماشای «چیزهایی هست که نمی دانی» حسابی چسبید. این فیلم به دل موجوداتی چون من می نشیند که از حرف زدن نه فقط خسته که دل زده اند. موضوع فیلم سکوت نیست، روایتی واقعی یا برشی است از زندگی امروز طبقه متوسط رو به بالای ایران.

 فیلم نماهایی دارد خالی، مثل اتاق علی، که دوربین در آن نمی چرخد و سکون و سکوت را به تصویر می کشد. روایت حال علی به شکلی هنرمندانه به تصویر کشیده شده است و انتخاب بازیگران هم تحسین برانگیز است.

 فیلم را که دیدم، دلخور بودم از اینکه چرا باید خانم دکتر در دیدار مجدد به عنوان مسافر، به علی بگوید: «سلمونی رفتی؟»... یا چه شد که از خانه مادری خانم دکتر که با مشکل در سیم کشی برق رو به رو شده بود یکباره این دو سر از درون خودرو در می آورند؛ آنهم در حالی که خانم دکتر در صندلی جلو خوابش برده و نمی داند کجاست؟.

چرا خانم دکتر که به آژانس زنگ زده و خواسته تا راننده ای دیگر را به جای علی برایش بفرستند با تقاضای شبانه علی برای بیرون رفتن موافقت می کند؟. چفت و بست در این روابط شل است و گاه منطقی نیست.

با مرور فیلم در ذهنم، پاسخی که برای پرسش هایم می یابم این است که مگر در دنیای واقعی و بیرون از پرده رویایی سینما، روابط مردم چفت و بست هایی محکم و اساسی و اصولی دارد یا الزاما منطقی است. نه. من اینطور توجیه می کنم چراکه آنقدر لذت برده ام از شهامت نگاه واقع گرایانه در کنار حس هنرمندانه سازنده فیلم که می توانم سکوت کرده و باز هم به تماشای این فیلم بنشینم.

۱ نظر:

payam yazdani گفت...

سلام. ممنون که وقت گذاشتید و فیلم را دیدید و درباره‌اش نوشتید.
با ارادت
پیام یزدانی