۱۳۸۴ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

هوای شعر

دل که هوای شعر می کند


آدمی

آدم دیگری است

شب با شعر که بیاید

تا خود صبح

کودکی دوباره ام

همدم مقدس ترین بهاران تنفس

دل که هوای شعر می کند

این عقل عاقبت اندیش لحظه کش ما

دیگر معرکه گیر گردنه های آینه دار نیست

شعر خون می شود

در بن غمگستر من

آنوقت که هر نفس با شعری عالم سوز

آمیخته می شود

دل که هوای شعر می کند

باز می گردم

به دوران های دور

باز می گردم

به پیرهن ساده ی مادربزرگ

باز می گردم

به بی پروایی اشکهایی

که بر گونه هایم می نشست

می پرم

از بالاهای کوتاه تا بالاهای بلند

بلند و بلند تر می پرم این بار

می گریزم

از این همه بند

این همه زنجیر خون آلوده ی تاریخ ساز


زیبا تر نه !

بهتر نه !

خوبترین شعر زندگی اما

دو سه خطی نامه بود

برای تو ...


26/06/84

هیچ نظری موجود نیست: