روز در گذرست
سراسیمه
شب، نمی پاید
این همه در استقبال مرگ می دوند
می دوند و می دویم
ما را به پیش وا می دارد
این باد خزان
که انسان
زیرپایت برگی جان داد پسین
تو ندانستی
به پیش
به پیش
تو می روی
جاده می ماند
به پیش
آن سفیر در رهست
حاشا نکن
چه می گویم
از این خون خشکیده بر دست
خون هابیل می جوشد از زمین
روز می گذرد
بودن در گذرست
نه صدای من می ماند
نه نگاه تو
نه گلوله ای برای شکارچی
جنگل می ماند
جاده می ماند
به پیش
28 دسامبر 2010 – هفتم دی 1389
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر