۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه

سید همیشه خندان و امامزاده‌ای که شفا نمی‌دهد


نخستین بار نیست که سید محمد خاتمی بر سر زبان‌ها می‌افتد. اشتباه نکنید درباره خبرساز شدنش در خرداد ۷۶ حرف نمی‌زنم. درباره توانایی‌اش در شگفت زده ساختن جامعه می‌گویم. کمی به صفحه‌های گذشته تاریخی که در آن به سر می‌بریم بازگردیم. 

وقتی «فرزند فاضل انقلاب» در خرداد ۷۶ ظهور کرد نسل من هیچ‌شناختی از وی نداشت. ما نمی‌دانستیم خاتمی کیست؟. اما راه و نگاه این نامزد انتخابات ریاست جمهوری را با حاکمیت در تضاد می‌دیدیم. تضاد عمیق نبود اما وجود داشت. حمایت رهبری و جناح تندروی حاکمیت از ناطق نوری در محبوبیت خاتمی نقشی انکار ناشدنی داشت. 
«سردار سازندگی» و سیاست‌های تعدیل اقتصادی مردم را به ستوه آورده بود. رفسنجانی نماد ثروت بود و فلاحیان نماد جنایت. جنگ را پشت سر گذاشته بودیم و هشت سال خستگی بر پشت خاطره‌هایمان سنگینی می‌کرد. خاتمی از گفتگو می‌گفت در زمانه‌ای که یادمان داده بودند یک نفر سخن می‌گوید و جمعی گوش می‌کنند. خاتمی و گفتمان پیرامون او امید را به جامعه ایران بازگرداند. کتاب فروشی‌ها رونق گرفتند. رنگ به لباس مردم بازگشت. ترس در میان جوانان کاهش یافت. باغ مطبوعات شکوفه داد. فارغ از عربده‌های بد مستان لوس آنجلسی که نمی‌دیدند مردم چاره‌ای جز پیمودن گام به گام راهی دشوار در چارچوب جمهوری اسلامی برای رسیدن به حداقل‌ها ندارند مردم کار خود را کردند.

بی‌انصافی است اگر از یاد ببریم در‌‌ همان دوران تنش زایی با غرب که رابطه اقتصادی نظام را با اروپا مستحکم ساخت و به عمر حکومت افزود نسل جوان نفسی کشید هرچند نه چندان عمیق. 

خاتمی اما شگفتی ساز بوده و هست. چه در اوج محبوبیت و چه وقتی که مطرود اما در ساحل سلامت است. 
باید به یاد آوریم و نگذاریم که حافظه تاریخی از دست رود. وقتی که در مقام رییس دولت خواست تا ترور حسین لاجوردی را محکوم کند وی را سردار اسلام خواند و گویی که زندانبان سابق را قهرمان می‌دانست که دانست. 
مهندس عباس امیرانتظام بی‌باکانه واکنش نشان داد. حق داد که رییس دولت جمهوری اسلامی تسلیت بگوید و تروریسم را محکوم کند اما تلنگر زد که سید محبوب حد نگه دارد که محبوبیت منطقی دارد. 

خاتمی پاییز ۷۷ با قتل‌های زنجیره‌ای رو به رو شد؛ از حیثیت جایگاهش دفاع نکرد. راه به جایی نبرد. تیر ۷۸ با حمله به خوابگاه دانشجویان تهران رو به رو شد؛ قامت نشان نداد چنان که بایدش. کاری نکرد؛ سرخوردگی برجا گذاشت. خاتمی دیگر آن خاتمی نبود برای جنبش دانشجویی ایران. 

سال ۸۰ پس از چهار سال دیگر رمق نداشت اما به اصرار آمد تا چهار سال دیگر هم فرصت اصلاح باشد. مجلس ششم هم در دست یاران دیروز و امروزش بود. او که روزی نه چندان دور مهم‌ترین پایگاه اجتماعی‌اش به عنوان یک نامزد انتخابات در قشر دانشجو تعریف می‌شد و این قشر نقش به سزایی در به قدرت رسیدنش داشتند در آخرین مراسم روز دانشجوی دوران ریاستش دانشجویان معترض را تهدید کرد. 

آری خاتمی تمام شده بود. معرتضان می‌دانستند. رییس جمهوری محبوب دیروز گفت که تدارکاتچی بوده است. هشت سال گذشته بود و با بیست میلیون رای نیروی جوان مملکت پشت سرش بود و می‌گفت تدارکاتچی بوده است و بس. 
سال ۸۴ حامیان خاتمی حکم حکومتی را هم با جان و دل پذیرفتند؛ گرچه طرفی نبستند و بازی را به شهردار تهران باختند. 
خاتمی در گفتگو با میرحسین موسوی بود سال ۸۸. بالاخره تنها یک تن از آن دو باید می‌آمد تا رای شکسته نشود. کروبی منتقد مشارکتی‌ها بود و می‌خواست رییس جمهوری شود؛ کسی برای گفتگو سراغش نرفت یا اگر رفت چندان جدی نبود. 
موسوی اعلام نامزدی کرد. خاتمی هنوز هوادار داشت که از ظن من ناچاران سیاسی خوانده می‌شوند. همانانی که کمپین را به سوی موسوی شیفت کردند. 

خاتمی پس از انتخابات مدتی غایب بود. در غیبت صغری به سر می‌برد وقتی که از پشت بام مسجد لولاگر به روی مردم آتش می‌گشودند. سکوت و سکوت و سکوت بود از سوی رییس جمهوری هشت سال فرصت اصلاحات وقتی باز به خوابگاه دانشجویان یورش بردند و با تفنگ‌های ساچمه‌ای دانشجویان را در خواب هدف گرفتند. خاتمی گم نشده بود؛ تمام شده بود.
خاتمی که انتخابات را تحریم نکرده بود در دماوند دیده شد. در مجاورت منزل برادر. ظاهر اهل بیت یادآوری کرده‌اند که سید یادت می‌آید برای رای دادن شروطی را اعلام کرده بودی؟. شروطی که اساسا هر کسی که با آب و هوای ایران امروز آشنا باشد می‌داند رعایت ناشدنی است.

سید که این بار گویا دیگر عبایش شکلاتی نبود اما همچنان لبخند بر لب؛ در نخستین انتخابات نظام مقدس پس از کودتای سال ۸۸ علیه طبقه متوسط؛ شرکت کرد و بدون آنکه یادش باشد هنوز متهمان به اقدام علیه ملی که در رابطه با انتخابات پیشین بازداشت شده بودند در زندان گوهردشت کرج و اوین و... گرفتارند؛ رای به صندوق انداخت.
مشکل اما از خاتمی نیست. مشکل از کسانی است که هنوز به این امامزاده دخیل بسته‌اند. دیگر چگونه باید بگوید که دست از من بشویید من شفا نمی‌دهم.
سخن کوتاه اینکه: خاتمی از یک چیز می‌ترسد و آن اینکه مبادا به سرنوشت عبدالله نوری دچار شود. شاید این کد عبور در حل راز شگفتی آفرینی سید همیشه خندان است.

هیچ نظری موجود نیست: