چشمهایت
رنگ باران بود
یادت هست؟
من اعجاز زمین بودم
در نگاهت
چشمهایت
تا افق شال ابریشم مادر بزرگ را میبافت
انگار
من خلاصه شدم در لحظهای
پس از آن هیچکس نبود
جز تو
گویی قصه آغاز شد
یادت هست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر