۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

توهین بد است؛ برویم اعدام کنیم

جامعه جوان ایران تشنه بحث و شرح های کش دار فیس بوکی و شایعه است. مملکتی است ایران با کوله باری از فریادهای تلمبار شده و هر روز درگیر ماجرایی تازه است.
ما مردمانی ماجراسازیم. کشوری با بیش از هفتاد میلیون جمعیت روزی نیست که درگیر رسوایی نباشد. آنچه که غربی ها اسکاندال می‌خوانندش برای توده ایران، سوژه تفریح است. گاه آنچه شرم بشریت است موضوع ثانوی می شود اما آنچه که حق است به دادگاه عمومی می رود و در برابر قضاوت قاضی سرکوب شده ایرانی می نشیند. روزی عکس بازیگر آشنای ایرانیان در فلان ویژه نامه بهمان نشریه فرانسوی سوژه این دادگاه است و روزی ترانه ای رادیکال.

جای نکوهش صدور حکم قتل، آزادی بیان به نام «توهین به دین» سلاخی می شود. توهین به شریعت و طریقت جز از سوی خاخام ها و ملایان و اسقف ها امری نیست که این همه ترور را طلب کند اما مردم چرا؟.
مگر نه آن است که همه اندیشه ها را می توان نه نقد که حتی به سخره گرفت. فرض که کمونیسم به سخره گرفته شود چه فرقی است با اینکه مثلا تفکر شافعی ها و حنبلی ها یا ارتدوکس های مسیحی به ریشخند گرفته شود. چه اهمیتی دارد؟.
من از نقد نمی گویم از آنچه توده در قاب توهین گذاشته و رگ گردن برایش نشان می دهد حرف می زنم. فرض که به اول و آخر دین زرتشت توهین شود، چه فرقی دارد با این توهینی که در ایران سیستماتیک علیه آیین بهایی صورت گرفته است. توهین به اندیشه که درد نیست، ترور صاحب اندیشه درد است.

بهاییان به جرم اندیشه دینی اعدام می شوند آب از آب تکان نمی خورد اما انتشار کاریکاتور پیامبر دین اسلام در نشریات بلوا می آفریند. نوکیشان مسیحی بازداشت می شوند و تا چوبه دار می روند اما مبادا بالای چشم مذهب تشییع دوازده امامی بگوییم ابروست. 
جدای احکام و رفتار حکومتی به بطن جامعه بازگردیم. گره ها را آنجا باید گشود. جالب است که در آن جامعه هیچکس آماده نیست دادگاهی شود اما همه مدام دادگاهی می شوند. هچکس نمی خواهد قضاوت شود ولی همه را قضاوت می کنند. کسی به «انتخاب» خودش کاری ندارد «تولید» دیگری مساله است.
در جهان سوم نمی گویند من مشتری کدام بازار هستم بلکه می پرسند چرا این بازار زیر قدم های من لیز خورده است.



همه این کژرفتاری توجیه دارد و آن هم تقدس دین و دین داری است. مصونیتی قرون وسطایی برای اندیشه مذهبی است که همچنان در ذهن قشر وسیعی از توده جهان سوم حکمفرمایی می کند.
شاید نمی‌دانیم که در غرب هم هنوز خانواده‌هایی مذهب باور وجود دارند. کسانی که عید پاک برایشان چون نوروز ما ارزشمند است و شاید نمی‌دانیم که این مذهبیون از غرب اروپا تا اسکاندیناوی و تا آمریکای شمالی همانقدر با همجنسگرایی، سقط جنین، نوشیدن الکل و تجارت سکس و پورن مساله دارند که بخش قابل توجهی از جهان سوم. 
آنچه اما بیشتر نمی‌دانیم این است که این مردم یادگرفته‌اند که انتخاب کنند و به بازار خود بروند. این تفاوت دو جامعه است. تفاورت مردم مذهبی کانادا و ایران در این است که شهروندان مذهبی شاهد راهپیمایی همجنسگرایان هستند اما دگرجنس گرایند. در ایران کسی که از همجنسگرایی دفاع کرد قبل از شارع مقدس از سوی مردم مستحق طرد و تجاوز و مرگ است. تفاوت این دو جامعه در این است که استندآپ کامدی‌هایی که دین را به سخره می گیرد مخاطب و مشتری خود را دارد کلیسا و مسجد و کنیسه هم مخاطب و مشتری خود را. 
آنقدر می‌توان نوشت که انجیل روایاتی جفنگ و داستان‌هایی مضحک بیش نیست، آنقدر می‌توان فیلم ساخت و معترضان افراطی‌اش فقط روحانیون و کلیسا داران باشند که حد ندارد. آنان که سراسیمه اعتراض می‌کنند هراس از دست رفتن بازارشان را دارند.



دکان داران هستند که نگران «نقی» می‌شوند و با ترانه‌ای سقف حجره را بر سرشان ویران شده می‌بینند، باورمند به نقی که همچنان نقی را ستایش می‌کند حتی اگر جهان هر روز کاریکاتوریزه‌اش کند. در جوامع متمدن امروز مارکسیست‌ها اعدام نمی‌شوند اما مارکسیسم نه تنها می‌تواند نقد شود که جرمی زیر عنوان توهین به مارکس یا مارکسیسم هم وجود ندارد. 
در سرزمینی لائیک چون فرانسه، مسیحی‌ها مهدورالدم نیستند، کلیسا دارند و آزادند تا جان در تن دارند از سر و کول تمثال عیسی و الاغش و مریم و یوسفش بالا بروند، من هم حق دارم مسیح و مسیحیت را به سخره گیرم. هر قانونی جز این قانون محافظه کاران سنتی است که تنه به پوپولیسم می‌زند.


در همین رابطه: 




هیچ نظری موجود نیست: