نمی دانم تقصیر اکبر صادقی است که با ساختن «دبیرستان» در سال ۱۳۶۵ بیژن امکانیان را ستاره سینمای «ستاد مبارزه با مواد مخدر!» ساخت یا تقصیر بازیگر بود که نقش آفرینی اش چنان در آن سال های برهوت تولید فرهنگی در ذهن کودکانه ی ما خوش نشست که با دیدن «قصه پریا» و حضور این بازیگر کم کار، پیوندی سخت میان امکانیان و آن ژانر می بینیم.
فریدون جیرانی، سازنده فیلم، سال گذشته به مجری گری تلویزیون پرداخت و با برنامه «هفت» به جای نقد، فرصت داد تا زخمِ عقده هایِ چرکینِ برخی باز سربگشاید و برای نمونه با دستی فاطمه معمتمد آریا را بکوبند و با دستی دیگر از فریماه فرجامی بازیگر به راستی پری سیمای سال های دور ایران، عجوزه ای زشت گفتار و زشت خو به نمایش بگذارند. جیرانی که در کسوت سینماگر، نامی داشت با برنامه هفت و هم نشینی با مسعود فراستی آن هم در تلویزیون ضرغامی می رفت که به یک جسد بدل شود.
قصه پریا، شاید قصه نجات جیرانی و گام موفق دو، سه تن است. جیرانی که عذرخواهیها بدهکار است با این فیلم گویی دست و پایی زد تا بگوید هنوز فیلمساز است و می خواهد سینماگر باقی بماند. در ایران هم منتقدان گفتند که به لحاظ تکنیکی فیلم «استاندارد» است. جای شکرش باقی است آنکس که «استاد» می خوانندش، فیلمش «استاندارد» است!.
بیژن امکانیان هم باز بر پرده نقره ای دیده شد و بی شک این بازی به ويژه بازی ای که با صدا به تماشاچی ارایه کرد یادآور «آقا معلمِ» سالهای سیاه شصت است.
همین طور گمانم این است که مصطفی رمضانی در این فیلم عالی است. روندی صعودی را در کارنامه دارد و این بازی اخیرش آنقدر استخوان دارد که حتی به فیلم فورم داده باشد. بازی خوب رمضانی در یاد ماندنی است اگرچه، فیلم تنها یکبار ارزش دیدن دارد.
قصه پریا با نقاط قوتش، آغاز و پایانی شلوغ دارد. در آغاز برای برانگیختن حس کنجکاوی تماشاگر، مدام پرسوناژ وارد صحنه می شود. خط روایی داستان در حرکتی دایره وار قرار است که گره های سکانس های نخستین را بگشاید اما من نمی دانم آنکس که چتر برای دختر آقای مسرور آورده بود چگونه رد او را در قبرستان گرفته بود و درست امانت در حالی قرار است به دختر سپرده شود که خود پدر در صحنه حاضر است. اگر این فرد چتر به دست را - که فرستاده پدر است - از صحنه حذف کنیم چه می شود؟. یا نمی دانم دلیل این کش دادن پایان فیلم چیست؟.
همین طور گمانم این است که مصطفی رمضانی در این فیلم عالی است. روندی صعودی را در کارنامه دارد و این بازی اخیرش آنقدر استخوان دارد که حتی به فیلم فورم داده باشد. بازی خوب رمضانی در یاد ماندنی است اگرچه، فیلم تنها یکبار ارزش دیدن دارد.
قصه پریا با نقاط قوتش، آغاز و پایانی شلوغ دارد. در آغاز برای برانگیختن حس کنجکاوی تماشاگر، مدام پرسوناژ وارد صحنه می شود. خط روایی داستان در حرکتی دایره وار قرار است که گره های سکانس های نخستین را بگشاید اما من نمی دانم آنکس که چتر برای دختر آقای مسرور آورده بود چگونه رد او را در قبرستان گرفته بود و درست امانت در حالی قرار است به دختر سپرده شود که خود پدر در صحنه حاضر است. اگر این فرد چتر به دست را - که فرستاده پدر است - از صحنه حذف کنیم چه می شود؟. یا نمی دانم دلیل این کش دادن پایان فیلم چیست؟.
کدام آمبولانس در دنیا مانند تاکسی، گوش به فرمان ماست و هرجا که بخواهیم ما را می برد که حالا یک بیمار مبتلا به ایدز را که اتفاقا همان شب به گفته پزشک حالش رو به وخامت نهاده سوار می کنند و می ببرند به فرودگاه برای دیدار با خانم همسر. احتمالا اگر مریض زنده می ماند هم نمی توانستند در فرودگاه رهایش کنند و باید دوباره بازمی گشتند بیمارستان و این یعنی استفاده از خودروی اورژانس بیمارستان به عنوان تاکسی دربست.
قصه پریا اگر با پلان «مرگ روی سنگ قبر» پایان می یافت، می شد تحسینش کرد ولی حیف که جیرانی به شوق غافلگیری تماشگر، به ابتذال رسید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر