۱- رفته رفته داشت جنجال مصاحبه مسعود کیمیایی با روزنامه شرق در کوران حوادث و اخبار سیاسی به فراموشی سپرده میشد که ناگاه چهرهاش در تلویزیون ضرغامی دیده شد. چه شد که شبکه ۳ سیما یاد کارگردان «گوزنها» و «قیصر» افتاد؟. صدا و سیمای حاکمیت را که با کیمیایی در تمام این سه دهه کمتر التفاطی بود؛ پس چه شد بیحضور منتفد و بدون هدف نقد و بررسی یا دستکم گپ و گفتی درباره «متروپل» کیمیایی میهمان برنامه هفت میشود؟.
میگویم میهمان چون مصاحبهای در کار نبود. هر چه بود دوربینی بود که به کیمیایی داده شد تا از خود دفاع کند. اما دفاع از چه؟ و برابر چه کسانی؟. آنان که مخاطب کیمیایی بودند هم از چنین فرصتی برخوردار شدهاند؟. کیمیایی در برنامه هفت چه گفت؟؛ روشنفکر را تعریف کرد؟؛ سینماگر روشنفکر را وصف کرد؟؛ ماجرای دیدار با سعید امامی را شرح داد؟؛ نقدهایی که به گفتگویش با آن روزنامه شده بود را طرح کرد و پاسخ داد؟. واقعیتش این است که کیمیایی به هیچیک نپرداخت و فقط واقعه ای را در اذهان زنده کرد و به پرسشها افزود.
۲- در برنامه هفت، وقتی کیمیایی به فرج سرکوهی میتازد از یاد میبرد که پاسخی را پیشتر قلمی کرده است و رسم انصاف این نیست که در پس نامهنگاریهای سرگشاده -هر چند تلخ- از تریبون حاکمیت در ادامه مسایل بیپاسخ مانده بهره گیرد. انصاف نیست که نتوان پاسخ پوران فرخزاد و محمد علی سپانلو را که حی و حاضر در ایران هستند را داد و به سرکوهی تبعیدی در آنسوی آب تازید. کیمیایی که بنمایه مضامین سینمایش انصاف است و عدالت، او دیگر چرا؟.
سخت است وکالت و نمیدانم آیا بهروز وثوقی موکل کیمیایی است یا نه که او را متهم به انجام اشتباه میکند. از جانب بهروز وثوقی گفته میشود که او «سیاسی» نیست. «تصمیمی سیاسی» نگرفته. اگر «اشتباهی کرده» ببخشاییم.
و نمیدانم که این همه را از زبان دیگری گفتن آن هم در برابر دوربینی که میلیونها بیننده دارد چقدر رعایت شرط اخلاق است.
۳- در رابطه با گفتگوی مسعود کیمیایی با شرق واکنشها بسیار بود. گاهی تند؛ به همان تندی که شاید بسیارانی وقتی که مصاحبه را خواندند مبهوت ماندند. چه آنچه که شرق منتشر کرد و چه آنچه در پخش زنده سیمای ضرغامی شنیدیم در تاریخ ما میماند و ناگزیر قضاوت میشود. افسوس آنجایی فزونی مییابد که مسعود کیمیایی چشم بر واقعیت امروز جامعه هنری ایران می بندد. نمیبیند که بر سر ناصر ملک مطیعی، محمد علی فردین، پوری بنایی و نصرت الله وحدت که پس از انقلاب در ایران ماندند چه آمد ولی به هجرت کردگان خرده ای ضمنی میگیرد و چنان قهرمانی میهنپرست از مبارزهاش با سختیهای کار در ایران میگوید که ببینید من ماندم و به هر روی کارم را کردم.
کیمیایی شاید خوب میداند که چه کسانی سوسن تسلیمی و فرزانه تاییدی را از خانه راندند. مگر کم بودند کسانی که دیگر جایی برای کار نداشتند و تن به هجرت سپردند؟. شهره آغداشلو را در سوتهدلان از یاد نبردهایم.
اما مگر کوچ و کوچاندن هنرمندان در همان دهه شصت بود؟. ۱۲ سال پیش از زبان کیمیایی گفته شد که گوگوش به ایران بازمیگردد؛ بازگشت؟. او رفته بود که بازگردد؟. از او بگذریم؛ کسی هست که گلشیفته فراهانی را به یاد سینماگر قدیمی ما بیاورد؟. تاریخ سینمای ایران که فراموش نمیکند. فراموش نمیکند که ناصر تقوایی -که چون کیمیایی ماند- سالهاست پشت هیچ دوربینی حضور نیافته است و در این غم ذره ذره آب می شود. فراموش نمیکند که بهرام بیضایی در ینگه دنیا درس میدهد جای آنکه آفرینشگر نمایش در سالنهای سرزمینش باشد یا امکان ساخت فیلمی بیابد.
کیمیایی اما از یک «اشتباه غیرسیاسی» حرف می زند ولی نمی گوید اسماعیل خویی کجاست؟. اسفندیار منفردزاده را چه شد؟. آیا جایی هم در ایران برای ایرج جنتی عطایی هست؟. راستی فریدون فروغی ماند اما چه بر سرش آمد؟. فرهاد مهراد چرا با آنکه مانده بود سرآخر تن بیمارش را تا فرانسه کشاند و آنجا چشم بر پلشتی های این روزگار بی پیر بست؟. بسیاری از آنان که ماندند و بسیاری از آنان که رفتند، سوختند. آتش را باید که باور کرد.
میگویم میهمان چون مصاحبهای در کار نبود. هر چه بود دوربینی بود که به کیمیایی داده شد تا از خود دفاع کند. اما دفاع از چه؟ و برابر چه کسانی؟. آنان که مخاطب کیمیایی بودند هم از چنین فرصتی برخوردار شدهاند؟. کیمیایی در برنامه هفت چه گفت؟؛ روشنفکر را تعریف کرد؟؛ سینماگر روشنفکر را وصف کرد؟؛ ماجرای دیدار با سعید امامی را شرح داد؟؛ نقدهایی که به گفتگویش با آن روزنامه شده بود را طرح کرد و پاسخ داد؟. واقعیتش این است که کیمیایی به هیچیک نپرداخت و فقط واقعه ای را در اذهان زنده کرد و به پرسشها افزود.
۲- در برنامه هفت، وقتی کیمیایی به فرج سرکوهی میتازد از یاد میبرد که پاسخی را پیشتر قلمی کرده است و رسم انصاف این نیست که در پس نامهنگاریهای سرگشاده -هر چند تلخ- از تریبون حاکمیت در ادامه مسایل بیپاسخ مانده بهره گیرد. انصاف نیست که نتوان پاسخ پوران فرخزاد و محمد علی سپانلو را که حی و حاضر در ایران هستند را داد و به سرکوهی تبعیدی در آنسوی آب تازید. کیمیایی که بنمایه مضامین سینمایش انصاف است و عدالت، او دیگر چرا؟.
سخت است وکالت و نمیدانم آیا بهروز وثوقی موکل کیمیایی است یا نه که او را متهم به انجام اشتباه میکند. از جانب بهروز وثوقی گفته میشود که او «سیاسی» نیست. «تصمیمی سیاسی» نگرفته. اگر «اشتباهی کرده» ببخشاییم.
و نمیدانم که این همه را از زبان دیگری گفتن آن هم در برابر دوربینی که میلیونها بیننده دارد چقدر رعایت شرط اخلاق است.
۳- در رابطه با گفتگوی مسعود کیمیایی با شرق واکنشها بسیار بود. گاهی تند؛ به همان تندی که شاید بسیارانی وقتی که مصاحبه را خواندند مبهوت ماندند. چه آنچه که شرق منتشر کرد و چه آنچه در پخش زنده سیمای ضرغامی شنیدیم در تاریخ ما میماند و ناگزیر قضاوت میشود. افسوس آنجایی فزونی مییابد که مسعود کیمیایی چشم بر واقعیت امروز جامعه هنری ایران می بندد. نمیبیند که بر سر ناصر ملک مطیعی، محمد علی فردین، پوری بنایی و نصرت الله وحدت که پس از انقلاب در ایران ماندند چه آمد ولی به هجرت کردگان خرده ای ضمنی میگیرد و چنان قهرمانی میهنپرست از مبارزهاش با سختیهای کار در ایران میگوید که ببینید من ماندم و به هر روی کارم را کردم.
کیمیایی شاید خوب میداند که چه کسانی سوسن تسلیمی و فرزانه تاییدی را از خانه راندند. مگر کم بودند کسانی که دیگر جایی برای کار نداشتند و تن به هجرت سپردند؟. شهره آغداشلو را در سوتهدلان از یاد نبردهایم.
اما مگر کوچ و کوچاندن هنرمندان در همان دهه شصت بود؟. ۱۲ سال پیش از زبان کیمیایی گفته شد که گوگوش به ایران بازمیگردد؛ بازگشت؟. او رفته بود که بازگردد؟. از او بگذریم؛ کسی هست که گلشیفته فراهانی را به یاد سینماگر قدیمی ما بیاورد؟. تاریخ سینمای ایران که فراموش نمیکند. فراموش نمیکند که ناصر تقوایی -که چون کیمیایی ماند- سالهاست پشت هیچ دوربینی حضور نیافته است و در این غم ذره ذره آب می شود. فراموش نمیکند که بهرام بیضایی در ینگه دنیا درس میدهد جای آنکه آفرینشگر نمایش در سالنهای سرزمینش باشد یا امکان ساخت فیلمی بیابد.
کیمیایی اما از یک «اشتباه غیرسیاسی» حرف می زند ولی نمی گوید اسماعیل خویی کجاست؟. اسفندیار منفردزاده را چه شد؟. آیا جایی هم در ایران برای ایرج جنتی عطایی هست؟. راستی فریدون فروغی ماند اما چه بر سرش آمد؟. فرهاد مهراد چرا با آنکه مانده بود سرآخر تن بیمارش را تا فرانسه کشاند و آنجا چشم بر پلشتی های این روزگار بی پیر بست؟. بسیاری از آنان که ماندند و بسیاری از آنان که رفتند، سوختند. آتش را باید که باور کرد.
۱ نظر:
کیمیایی به ماندن و فیلم ساختنش نازید؟ هه هه... هنوز توی قیصر قبل از انقلابش مونده، هنوز فیلم فارسی می سازه و دلش خوشه که داره کار می کنه!
اما از دیگرانی که نام بردین؛ تقوایی دیگه تموم شده؛ خیلی وقته! مثل مهرجویی. بهانشون اینه که نمی تونن کار کنن! نخیر، مسئله چیز دیگه ایه!
گلشیفته هم که اصلاً جایی برای پرداختن نداره؛ هیچ به این هنرمندانی که نام بردین نمی خوره!آیا آرمانخواهی توی کارش هست که به سرنوشت منفردزاده ها و فرهادمهرادها دچار بشه!؟ اون رفته به دنبال خودش!
شرایط خوب نیست ... بله همینطوره، اما واقعیت اینه که خیلی ها هم از هنر فقط به پز روشنفکری رسیدند و چشمشون به دهن فلان روشنفکرای غربی بود تا حرفاشون رو غورت نداده، بالا بیارن و تحویل ما بدن!
مسئله اینه که این ها در جایی از تاریخ خودشون رو گم کردن و به این آتش، دامن زدند.مسلمه که دیگه حرفی برای گفتن ندارن!
ارسال یک نظر