۱۳۹۲ فروردین ۷, چهارشنبه

از دهه‌های رنج

دهه شصت: می شنیدم بزرگ تر ها به هم می گفتند این هایی که آزاد می شوند آنقدر اذیتشان کرده اند که روانی شده اند، تعادل روحی ندارند. هر ماه امضا می دهند. دهه شصت بود. همه جا تار بود. مردم پچ پچ می کردند. خوب یادم می آید. زندانی سیاسی. مجاهد. فدایی. مصادره. آمریکا. فرار. کیهان. مامور. کلت. کمیته. گشت ثارالله. تلویزیون سیاه و سفید. اخبار جنگ. توجه توجه علامتی که می شنوید .... و خاموشی. کودکی ما در تاریکی گذشت. آه هایی در زندگی هست که اگر نکشی، می ترکی، اگر بکشی می سوزی.

دهه هفتاد: چنان به صورتش سیلی زد که زنگِ ضربِ دستش توی کلاسِ خالی از بچه‌ها با اون نیکمت‌های کهنه پیچید. پوستر تبلیغاتی خاتمی رو از دستتش گرفت و دو سه سُرفه خشک پشت سر هم کرد و بیرون زد. همان روز بود که فهمیدم باید به خاتمی رای بدم. او که سیلی خورد و من که شاهد بودم شدیم ۲۰میلیون رای تا ناطق نوری نیاید. تا بخت آزموده باشیم لای دست و پای قماربازانِ سیاست.
دست بلند کردن روی دانش آموزان دبیرستانی نه تنها عجیب نبود که معمول بود. این سیلی اما سیلی دیگری بود. بوی سیاست می‌داد. مسوول امورتربیتی دبیرستان، مردی حدودا چهل ساله، لاغر اندام با ریشی جو گندمی و موهای صاف بود. مرتب سرفه می‌کرد. سرفه‌هایی خشک و پشت سرهم. بچه‌ها می‌گفتند «ادا درمیاره»؛ «فیلم بازی می‌کنه که بگه جانبازم».
بعد‌ها خاتمی را در یک سفر کاری دیدم. خیلی دوست داشتم به او بگویم که از سیلی شروع شد، به کوی دانشگاه کشید و...؛ هفت هشت سالِ پُرحادثه بعد از آن سیلی، دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران حرف هایی را گفتند.

دهه هشتاد: حرف زدن درباره شهریور ۶۷ هیچ جایی نداشت. مُدام دنبال پیدا کردن جا می گشتم براش. بالاخره یکی از دوستانِ همکار در جمعی سه نفره بیرون از تحریریه پرسید: «توی خانوادت اعدامی داشتی؟.» گفتم: نه. آن شب یک پرسش به پرسش هایی که سال ها بود در سرم درد می کردند، اضافه شد. چرا فقط باید زمانی یک ماجرا برامون اهمیت پیدا کنه که به طور مستقیم خودمون رو درونش قربانی می بینیم.
در خانه دوست و همکار دیگری که آوازه گرایش به چپ داشت همین ماجرا را بدون ذکر نام و جزییات تعریف کردم و گفتم دردآوره که وقتی از یک حادثه به این بزرگی حرف می زنی گویی که باید الزاما خودت از دست رفته ای داشته باشی. بلافاصله در چشمانم نگاه کرد و پرسید: «اتفاقا من هم همین سوال رو می خواستم بپرسم، توی خانواده ات اعدامی داشتی؟.» یادم نیست چه جوابی دادم اما خاطرم هست که در درون مثل مار به خودم پیچیدم.

۱۳۹۱ اسفند ۲۹, سه‌شنبه

آقای نخست وزیر، چه نوع اسرائیلی می خواهید؟


چند ماه پس از پیروزی ارتش اسرائیل در جنگ شش روزه ۱۹۷۶ میلادی که به در دست گرفتن کنترل جمعیت کثیری از عرب ها منجر شد، لوی اشکول نخست وزیر این کشور به دعوت لیندون جانسون، رییس جمهوری وقت آمریکا به ایالات متحده سفر کرد تا با وی در تگزاس ملاقات کند. هنگامیکه این دو در مزرعه ای متعلق به جانسون قدم می زدند، رییس جمهوری ایالات متحده به اشکول رو کرد و پرسید: «آقای نخست وزیر، شما چه نوع اسرائیلی می خواهید؟.»

اسحاق رابین، نخست وزیر پیشین اسرائیل در سخنرانی سال ۱۹۹۳ خود این موضوع را یادآوری کرد و پیشنهاد داد که پس از ربع قرن اشغال کرانه باختری و غزه، زمان آن است که دولتمردان اسراییلی تصمیم بگریند که چه نوع اسراییلی را می خواهند: یک دولت دموکراتیک یهودی که در صلح و امنیت به سر می برد یا یک گتوی یهودی نظامی در جنگی دایمی با همسایگانش. رابین تاکید کرد که گزینه نخست -که او نیز به آن علاقمند بود- نیازمند آن است که اسرائیل به اشغال کرانه باختری و نوار غزه پایان دهد. 


تصویر رابین در حال دست دادن با یاسر عرفات، رییس سازمان آزادیبخش فلسطین در فضای سبز کاخ سفید گمانه هایی را برانگیخته بود که دیدگاهش در اسرائیل به کرسی خواهد نشست. اما ترور رابین، ناکامی گفتگوهای اسرائیل و فلسطین با میانجیگری آمریکا و متعاقب آن بروز دومین انتفاضه فلسطینی، سبب تقویتِ دستانِ مخالفانِ ایدیولوژیک وی شد. آنان طرفداران دیدگاه اسرائیلِ بزرگ بودند که از سوی یهودیان مهاجر ساکن در اراضی اشغالی مطرح می شد. دیدگاه راه حل دو دولت مستقل، کنار گذاشته شده به نظر می رسید. 

باراک اوباما که عازم نخستین سفر رسمی اش به اسرائیل است، احتمالا در وضعی نیست که به دستیابی توافقی میان اسرائیلی ها و فلسطینی ها یا حتی احیای «روند صلح» یاری رساند. با این همه به عنوان نماینده جریان اصلی حمایت جهانی از اسرائیل  او این قدرت و اقتدار اخلاقی را دارد که در اذهانِ عمومیِ پراکنده اسرائیل نفوذ کند و دستورکار ملی دولت یهود را که روز به روز در حال تکامل است، صورت بخشد. 
رییس جمهور اوباما می تواند در برابر بنیامین نتانیاهو همان پرسشی را طرح کند که جانسون از اشکول نزدیک به نیم قرن پیش از این پرسیده بود: «آقای نخست وزیر، چه نوع اسرائیلی می خواهید؟.»

۱۳۹۱ بهمن ۹, دوشنبه

انتخابات آزاد فرا می رسد

 دست کم ۹ تن از بهترین روزنامه نگارانِ مجرب و حرفه ای ایران، روز یکشنبه توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند. هیچ دلیل منطقی و قانونی برای این بازداشت‌ها وجود ندارد و این برخورد امنیتی فقط به خیال واهی گرفتن زهرچشم است در آستانه انتخابات ریاست جمهوری.
آنقدر فضا را امنیتی کرده‌اند که با وجود گذشت سه سال و نیم از کودتای خونین خرداد، هنوز نه تنها رهبران جنبش اعتراضی مردم ایران در حصرخانگی به سر می‌برند و چهره‌های اصلاح طلب زندانی‌اند و شماری از روزنامه نگاران به جرم نوشتن پشت میله‌های اوین و رجایی شهر محبوس اند بلکه روزنامه‌های بامداد دوشنبه نیز جرات نکردند خبر موج تازه برخورد با اهل خبر و نظر را منعکس کنند.
اگر گاوبندی قوه قضاییه و وزارت اطلاعات نیست پس چیست که پس از حرف های سخنگوی سابقا اطلاعاتی قوه عدلیه، چماق ها سیقل داده می شود. شرم آور است که ایران نمی تواند تحمل کند که همسایه اش، ترکیه رتبه نخست شمار زندانیان اهل قلم را داشته باشد.

۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

ثبت ازدواج و حق فرزندخواندگی؛ خواست همجنسگرایان

پس از تظاهرات گسترده مردم پاریس علیه تصمیم دولت فرانسوا اولاند برای قانونی اعلام کردن ازدواج همجنسگرایان که شامل حق به فرزندی درآوردن کودکان بی سرپرست نیز می شود، حالا نوبت به مدافعان این لایحه رسیده است. این لایحه یکی از وعده های اولاند پیش از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری بود. ازدواج و حق داشتن فرزند از خواسته های بنیادین همجنسگرایان به شمار می آید. حقی که امروز در فرانسه لاییک، اعطایش به تاخیر افتاده و سنتی ها علیه آن موضع سختی گرفته اند. تصاویری که می بینید، تظاهرات مدافعان این لایحه را در شهر لیون نشان می دهد. تظاهراتی که روز شنبه در آزادی کامل و با حمایت پلیس برگزار شد. برای دیدن عکس ها در اندازه واقعی، روی آن کلیک کنید.

۱۳۹۱ بهمن ۵, پنجشنبه

یادی از یک زندانی


یکی از تلاش‌های اصلی بازجو برای درهم شکستن روانی زندانی سیاسی این است که باور کند از یاد رفته است؛ پشت دیوار زندان کسی چشم انتظار دیدارش نیست؛ برای مردم اهمیتی ندارد که او در زندان باشد یا نباشد و به عبارتی زندانی بپذیرد که در گوری بدون سنگ و نشان خفته است.
عدنان حسن‌پور، روزنامه نگاری است که سال ۱۳۸۵ خورشیدی بازداشت و چند ماه بعد به اعدام محکوم شد. عدنان همچنان در زندان است ولی فراموش نشده است. از این هم صنفی کُرد در گفتگو با تلویزیون‌‌ رها یادی کرده‌ام.


۱۳۹۱ دی ۲۱, پنجشنبه

مرگ استاد؛ مصیبتی هزارباره


در زمانه ای زندگی می کنم که اخلاق را حاکمیت مدعی اخلاق گرایی از میان مردم رُفته و به زباله دانی دلالی و خوش خدمتی و نفاق و دروغگویی و حسد ورزی افکنده است.
هژمونی دولت مداخله جو تا زیر لحافِ ملت واخلاقِ دولتی سه دهه کار خود را کرده و جامعه ایران را از درون پوک ساخته است.
در چنین دورانی، مرگ ایرج گرگین که نه صرفا در فرهنگ سازی و بالابردن سطح کیفی رسانه فارسی زبان و خلاصه خدمت به جامعه نقش آفرین بود بلکه خود به روایت همکاران و آشنایانش نمونه ای از انسان مدرن و اخلاقی و با پرنسیب بوده، هزارباره مصیبت است.
دیدن برنامه افق در تلویزیون صدای آمریکا، مورخ نهم ژانویه و به ویژه دقت در سخنان خانم نازی عظیما را اول به خودم، سپس باز به خودم و سرآخر با شرمندگی به دیگری توصیه می کنم. شاید بیاموزیم.

۱۳۹۱ دی ۱۹, سه‌شنبه

دفترهای تهران

چهار دفتری که مدت‌ها منتظرش بودم بالاخره به دستم رسید. شعرهای دوران جوانی. مجموعه‌ای که فکر می‌کردم با مرورش چیزی دندانگیر پیدا می‌کنم. به طرز شرم آوری مایوس شده‌ام. افتضاح است این چهار دفتر. به عبارتی افتضاح بوده است جوانی‌ام. حیف آتش که این کاغذ پاره‌ها در آن سوخته شوند.‌ ای فریاد من بر سر آنانی که وقتی آن اراجیف را برایشان می‌خواندم تشویقم می‌کردند.

نامه‌هایم را‌‌ رها کرده‌ام سوی تو در باد
آورد روزی پیغام دل را آیا به یاد؟
می‌نویسم نامه‌های بی‌جواب
شمارش کی بیاید اندر حساب

به راستی که برای عمر رفته بر باد متاسفم.

۱۳۹۱ دی ۱۵, جمعه

چیزهایی هست مثل یک فیلم

تماشای «چیزهایی هست که نمی دانی» حسابی چسبید. این فیلم به دل موجوداتی چون من می نشیند که از حرف زدن نه فقط خسته که دل زده اند. موضوع فیلم سکوت نیست، روایتی واقعی یا برشی است از زندگی امروز طبقه متوسط رو به بالای ایران.

 فیلم نماهایی دارد خالی، مثل اتاق علی، که دوربین در آن نمی چرخد و سکون و سکوت را به تصویر می کشد. روایت حال علی به شکلی هنرمندانه به تصویر کشیده شده است و انتخاب بازیگران هم تحسین برانگیز است.

 فیلم را که دیدم، دلخور بودم از اینکه چرا باید خانم دکتر در دیدار مجدد به عنوان مسافر، به علی بگوید: «سلمونی رفتی؟»... یا چه شد که از خانه مادری خانم دکتر که با مشکل در سیم کشی برق رو به رو شده بود یکباره این دو سر از درون خودرو در می آورند؛ آنهم در حالی که خانم دکتر در صندلی جلو خوابش برده و نمی داند کجاست؟.

چرا خانم دکتر که به آژانس زنگ زده و خواسته تا راننده ای دیگر را به جای علی برایش بفرستند با تقاضای شبانه علی برای بیرون رفتن موافقت می کند؟. چفت و بست در این روابط شل است و گاه منطقی نیست.

با مرور فیلم در ذهنم، پاسخی که برای پرسش هایم می یابم این است که مگر در دنیای واقعی و بیرون از پرده رویایی سینما، روابط مردم چفت و بست هایی محکم و اساسی و اصولی دارد یا الزاما منطقی است. نه. من اینطور توجیه می کنم چراکه آنقدر لذت برده ام از شهامت نگاه واقع گرایانه در کنار حس هنرمندانه سازنده فیلم که می توانم سکوت کرده و باز هم به تماشای این فیلم بنشینم.

۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

چشم انداز بامدادی و تحریم نفت

گفتگویی کوتاه داشتم با برنامه چشم انداز بامدادی رادیو بی بی سی درباره دور زدن تحریم نفت از سوی دولت جمهوری اسلامی ایران.  این گفتگو ۲۱ دسامبر ۲۰۱۲ ضبط شده است.

۱۳۹۱ آذر ۲۵, شنبه

یادگار


هیچکس در قاب نیست

و جا نمازی که یادگار مادربزرگ بود
                                            پوسید

اینجا
     همه تنها نشسته اند

و بسیاری نگهبان تارهای عنکبوت آویزان از سقف

و من آواره ام




تهران - به گمانم ۱۳۷۷ خورشیدی

۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

دوش



این همه ناتمام را

خوشه نچیده بی دوام را

این همه رفتن و در جای ماندن

این همه عطش ناکام را

کیست تا بردارد از دوش من

دوش من!
           بنگر ره بی انجام را... 




تیر ۱۳۷۹ خورشیدی