۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه
بهنود از ما چه آموخته بود؟
ضربان قلب بهنود باز ایستاده است. ۲۱ سالهای كه دقایقی پس از ساعت ۵ روز یكشنبه ۱۹ مهر به جرم قتل به قتل رسید. بزه اما در كودكی روی داده بود. بهنود متولد سال خشونت بود. ۱۳۶۷ سال اعدام و اعدام شد بی آنكه التماسش بر دل صاحب دم نشیند. ۱۷ ساله بود كه خشونتی سخت مرتكب شد. ناخواسته در یك نزاع جمعی، سینهی احسان را شكافت. بهنود بی مادر اما خود قربانی خشونت بود و شد. از مرداد ۱۳۸۴ چهار سال در زندان زیست. شاید هزاران بار با تصور پیكر خویش بر چوبه دار، مرده بود.
خشنونت علیه بهنود و بهنودها، داغی است بر دل ایران. بهنود ۱۴ سال بیش نداشت كه در برابر دیدگانش مادر را به گور سپرده بودند. احسان هم چهار سال پیش خشونت كرد و قربانی خشونت شد. قرعه بد اقبالی اما به نام بهنود شجاعی افتاد. كسی چه میداند، در نزاع كودكان هر اتفاقی محتمل است؛ از آن روی كه كودك ممیز نیست. به سهولت میتوان جای قاتل و مقتول را تغییر داد. خشونت، خشونت است و مرگ نابهنگام.
داغ اعدام بهنود ۲۱ ساله به جرم خشونتی كه در ۱۷ سالگی مرتكب شد، بیتردید عامل محكومیت جامعهای است كه ركورددار اعدام نوجوانان است. جامعهای كه مرگ غیرعمد كودك را با مرگ عمد به دست بزرگسالان پاسخ میدهد. جامعهای كه تن به محكومیت خویش نمیسپارد و "حذف" را راه حل برگزیده است.
حقوقدانان از مجازات اعدام به عنوان مجازاتی كه دارای عامل بازدارندگی وقوع جرم است یاد میكنند. این سخن، گوشهای از تحلیل محتوای مجازات مرگ است كه قانونگذار در نظر داشته است و بسا حقوقدانانی كه اساس چنین مجازاتی را در شان انسان نمیدانند. قانون اما با تغییر زمان و تناسب شرایط جامعه قابل تغییر است. هیچ قانونی ابدی و ازلی نیست. قانون به دست انسان و برای انسان نوشته میشود. در جایی كه قانون از " شرع مقدس " وام گرفته شود اما كار سخت تر است.
بهنود اعدام شد، بی آنكه فرصت یابد زیست اجتماعی را تجربه كند. مرگ دست و پایش را بست و قانون گذار مجال نداد كه حتی عامل بازدارندگی مجازات مرگ او را از ارتكاب به جرم باز دارد. بهنود و بهنودهای دیروز و فردا، برای قتل به دنیا نیامدند. آنان برای آموختن چشم بر جهان گشودند اما از ما چه آموختند؟
عامل به اصطلاح بازدارندگی مجازات اعدام، در جامعهای خشن رنگ میبازد. ستاندن جان دیگری یا با تصمیم قبلی است یا سهوی. اگر بزهكار تصمیم گرفته باشد، مجازات را هم در نهایت تصور ذهنی خویش از گیر افتادن به دست قانون، پذیرفته است و اگر سهوی باشد، چنان كه مرگ احسان و دیگر كودكان به دست همسالان خود در زمره سهو قرار دارد، بازدارندگی مجازات فاقد معناست.
ماده ۳۷ كنوانسیون حقوق كودكان، مصوب ۲۰ نوامبر ۱۹۸۹ میلادی، به صراحت حبس طویل المدت و اعدام كودك را منع كرده است. در این كنوانسیون كه اتفاقا مورد پذیرش مشروط ایران نیز قرار گرفته است، دو نكته حائز اهمیت وجود دارد، یكی آنكه پایان دوران كودكی هجده سالگی تعیین شده و دیگر آنكه در منع اعدام كودك هیچ تبصره و استثنایی قایل نشده است.
روند رو به رو رشد اعدامها، به ویژه اعدام نوجوانان بنا بر جرمی كه در كودكی مرتكب شدهاند زنگ خطری است برای جامعه ایران. ایران گرچه قتل را با قتل پاسخ میدهد اما چرایی رنگ باختن عامل یا عواملی كه قانونگذار به عنوان بازدارنده اجتماعی از آن یاد میكند جای بررسی دارد. پیشگیری وقوع جرم، وقتی جای خود را به ارعاب مرگ میدهد، بی هیچ كم و كاستی یعنی این جامعه هیچ راهكاری برای خروج از دالان خشونت در دست ندارد. رشد بزهكاری در كودكان بیانگر ضرورت اصلاح فرهنگ اجتماعی و نظام آمورشی است. كودكان برای آموختن جانی پر شور دارند، سزای كودك مرگ نیست.
جامعه تودهای ایران، از ترس رشد فزاینده بزهكاری و خشونت، تاكنون در برابر مجازات اعدام صف آرایی نكرده است اما واكنش به بالای دار رفتن دلاراها، بهنودها و دیگر نوجوانان گامی است ستودنی. امروز نقش روشنفكران، كنشگران و مدافعان حقوق بشر و نخبگان عرصه جامعه شناسی و روانشانسی اجتماعی برای روشن ساختن چهره واقعی اعدام به ویژه اعدام كودكان و نوجوانان بیش از هر زمان دیگری نقشی است اثر گذار.
در سیر مخالفت با خشونت، اگر تودهها به "اعدام نوجوانان" واكنش نشان میدهند، باید افقی را در نظر داشت كه با یافتن درمان برای چنین دردی، اساس قابلیت مجازات اعدام در جلوگیری از خشونت، از سوی آحاد جامعه به پرسش جدی گرفته شود.
شناخت مجازات اعدام و آشنایی با راهكارهای آلترناتیو برای جرمزدایی از جامعه، نخستین گامی است كه باید برداشته شود. تودههای آگاه، بیتردید علیه مجازات اعدام خواهند بود. تا آن زمان اما فقر فرهنگی خویش را بپذیریم، جامعه خشونتزا را نقد كنیم و بیاندیشیم كه ما به بهنودها چه آموخته بودیم؟
+ باز انتشار در ایران امروز
۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه
كردانیسم نمرده است
مصائب دامن گیر صنعت نفت ایران پیش از ظهور احمدی نژاد در راس دستگاه مجریه كشور كم نبود كه پس از سوم تیر و شعارهای مصرانه بر وجود مافیا، هم شدت یافت. سوم تیر ۸۴ چنان نقطه عطفی بود در حیات وزارت نفت و توسعه صنعتی كه بخش اعظم درآمد ارزی كشور را حاصل كرده است. ادبیات ایرانیان البته "نقطه عطف" را هماره باری مثبت می نهد حال آنكه این نقطه ای است كه از آن امتداد یك منحی را در جهتی دیگر از سیر قبلی، می توان پی گرفت و چنین است كه الزاما حركت پس از عطف، در راستای محور مثبت نیست. نقطه عطف وزارت نفت در جمهوری اسلامی ایران بی تردید، زمانی است كه برای نخستین بار رئیس یك دولت خبر از وجود مافیایی می دهد كه شاهرگ اقصاد كشور را در اختیار دارد. این جریان تا جایی پیش رفت كه پس از چهار وزیر پیشنهادی برای صندلی خالی مانده ساختمان خیابان طالقانی و رضایت مجلس هفتم با اكثریت اصولگرایان بر ورود چهارمین گزینه به كابینه، شاهد پدیده كردانیسم بودیم.
عطف ارتجاعی، نقطهای در وزارت نفت جمهوری اسلامی است كه همه آنچه پس از جنگ هشت ساله تا سال ۸۴ اتفاق افتاده بود را در این صنعت انكار كرد. وجود دست نامحرم بر اموال مردم را گمانه زنی كرد و حتی با قطعیت از آن سخن گفت. شركتهای اروپایی یكی یكی رخت بربستند و مذاكرات با چین و روسیه افزایش یافت.
عطف ارتجاعی، توانایی آمارپردازی بالایی را نشان داد. كارشناسان مبهوت آنچه پیش روی رقم می خورد ماندند و بالاخره وزیر نفت قرار شد كه علاوه بر معاونان و مشاوران، قائم مقامی را هم سایه به سایه در كنار خود ببیند.
پدیده كردانیسم، در وزارت نفت ریشه در همان شعارهای دولت برآمده در سوم تیر داشت. سید كاظم وزیری هامانه با آنكه قبای وزارت بر تنش گشاد بود اما زیر بار خلق جایگاهی نوین در ساختار وزارت خانه نرفت. پیش از او هیچ وزیر نفتی در ایران قائم مقام به خود ندیده بود. بدنه كارشناسی در دولت های هفتم و هشتم چنان جان گرفته و معاونان باتجریه گردهم آمده بودند كه وزیر نیازی به وردست نمی دید. قائم مقامی كه به وزیری هامانه پیشنهاد شد اما رئیسی بود در ظاهر منشی. وزیر نفت وقت كه به خوبی آگاه بود پشتش به مدیران بازمانده دولت قبل گرم است و بدون همیاری آنان سكان از دست می رود به قیمت عزل خویش، تن به توصیه نداد.
غلامحسین نوذری بلافاصله جای وزیری هامانه را پر كرد. نقشی در تحقق كردانیسم نفتی از خویش به جای گذاشت و در نهایت هم در پی اختلافاتی با توصیه كننده همیشگی، از كابینه دهم جا ماند.
سال ۸۶ سفر عوضعلی كردان به عشق آباد چنان بلوایی را موجب شد كه در سردترین زمستان نیم قرن گذشته شمال و شمال غرب كشور در بحران قطع گاز فرو رفت و حاصل قائم مقامی نفت برملا شد. دكتر سابق پا به وزارت كشور كه گذاشت این بار بحرانی دیگر پدیدار شد اما پیكان به روی خودش بود و دولتی كه برایش جان فشانی می كرد.
پدیده به جای مانده از وزرات نفت دولت نهم همچنان جاری و ساری است. وقتی سید مسعود میركاظمی هم دانشگاهی احمدی نژاد با سابقه وزارت بازرگانی به نفت آمد عده ای از مدیران ارشد در طبقات فوقانی ساختمان طالقانی در جمع خود زمزمه كردند كه آنكس كه از نفت و انرژی نمی داند لااقل دخالتی كمتر اعمال می كند و راه برای اتخاذ تصمیم های معقولانه باز خواهد ماند. بدنه كارشناسی و كارمندان قدیمی وزارتخانه اما نگاهی دیگر داشتند. به ظن آنان هر آنكس كه از بیرون نفت می آید با خود توفان پاكسازی و تحولات انقلابی به همراه دارد. این سنتی است در وزارت نفت كه بدنه به ناشناس ها روی خوش نشان نمیدهد و تخصص مدیریتی و به ویژه دانش در علم اقتصاد انرژی و صنعت نفت و گاز را ضروری بر می شمارد. با این حال این بحث های پراكنده با چاشنی های تردید و اضطراب با به میان آمدن نام محمدعلی آبادی جدیتر و دامنهتر شد.
علی آبادی كه پیشینهاش در سازمان تربیت بدنی كشور چهره خوشی از وی به یادها نسپرده است، همانی است كه برای وزارت نیرو در نظر آمد اما پشت تابلوی ایست مجلس هشتم متوقف شد. پسرعمویش عباس علی آبادی با دانش از صنعت آب و نیرو حتی به سرپرستی هم نرسید اما این همكار دوران شهردای احمدی نژاد نه فقط برای وزارت نیرو كه در پست مدیرعاملی شركت ملی نفت هم توصیه شد.
میركاظمی خوش شانس تر از وزیری هامانه بود. این خوش شانسی اما به نظر موقت است. اگر وزیری هامانه ۲۰ ماه لقب وزیر را به دوش كشید و آنگاه با توصیه رو به رو شد اما میركاظمی، آگاه از كردانیسم نفتی در نخسین هفته های وزارتش در كابینه جدید بود كه از پذیرش توصیه تا به حد تهدید به استعفا، خوددداری كرد. استعفای میركاظمی در چنین برهه ای هزینه ای بیش از پیش متوجه رئیس كابینه دهم می ساخت. پس زبان توصیه گر خاموش ماند و قلمی بر سربرگ نچرخید.
اقبال میركاظمی تا اینجا به نوپایی كابینه بسته بود. بلاتكلیفی سه وزارتخانه برای احمدی نژاد كافی است. اگر ورود علی آبادی به عنوان كردان دوم به نفت متنفی است این به معنی مرگ پدیده كردانسیم نیست.
هدایت وزارت نفت از طریق جایگزینی نیروها از بیرون مجموعه و دخالت در مهمترین تصمیم ها به ویژه در رابطه با حضور برخی از ارگان ها در طرح های توسعه ای، راه را برای تعیین وزیر سایه باز نگه می دارد. میركاظمی به عنوان وزیری كه صنعت نفت را نمی شناسد و مدیری صاحب نام نیست خود یكی از مسائل امروز وزارت نفت است و با این همه به زمان نیاز دارد تا با توصیه های مستقیم رو به رو شود. وزیری كه پس از چند ماهی یا سالی استعفا دهد یا عزل شود هزینه ای كمتر می سازد تا وزیری كه در راه بهارستان به خیابان طالقانی خبر كناره گیری اش به گوش خبرنگاران رسد.
عطف ارتجاعی، نقطهای در وزارت نفت جمهوری اسلامی است كه همه آنچه پس از جنگ هشت ساله تا سال ۸۴ اتفاق افتاده بود را در این صنعت انكار كرد. وجود دست نامحرم بر اموال مردم را گمانه زنی كرد و حتی با قطعیت از آن سخن گفت. شركتهای اروپایی یكی یكی رخت بربستند و مذاكرات با چین و روسیه افزایش یافت.
عطف ارتجاعی، توانایی آمارپردازی بالایی را نشان داد. كارشناسان مبهوت آنچه پیش روی رقم می خورد ماندند و بالاخره وزیر نفت قرار شد كه علاوه بر معاونان و مشاوران، قائم مقامی را هم سایه به سایه در كنار خود ببیند.
پدیده كردانیسم، در وزارت نفت ریشه در همان شعارهای دولت برآمده در سوم تیر داشت. سید كاظم وزیری هامانه با آنكه قبای وزارت بر تنش گشاد بود اما زیر بار خلق جایگاهی نوین در ساختار وزارت خانه نرفت. پیش از او هیچ وزیر نفتی در ایران قائم مقام به خود ندیده بود. بدنه كارشناسی در دولت های هفتم و هشتم چنان جان گرفته و معاونان باتجریه گردهم آمده بودند كه وزیر نیازی به وردست نمی دید. قائم مقامی كه به وزیری هامانه پیشنهاد شد اما رئیسی بود در ظاهر منشی. وزیر نفت وقت كه به خوبی آگاه بود پشتش به مدیران بازمانده دولت قبل گرم است و بدون همیاری آنان سكان از دست می رود به قیمت عزل خویش، تن به توصیه نداد.
غلامحسین نوذری بلافاصله جای وزیری هامانه را پر كرد. نقشی در تحقق كردانیسم نفتی از خویش به جای گذاشت و در نهایت هم در پی اختلافاتی با توصیه كننده همیشگی، از كابینه دهم جا ماند.
سال ۸۶ سفر عوضعلی كردان به عشق آباد چنان بلوایی را موجب شد كه در سردترین زمستان نیم قرن گذشته شمال و شمال غرب كشور در بحران قطع گاز فرو رفت و حاصل قائم مقامی نفت برملا شد. دكتر سابق پا به وزارت كشور كه گذاشت این بار بحرانی دیگر پدیدار شد اما پیكان به روی خودش بود و دولتی كه برایش جان فشانی می كرد.
پدیده به جای مانده از وزرات نفت دولت نهم همچنان جاری و ساری است. وقتی سید مسعود میركاظمی هم دانشگاهی احمدی نژاد با سابقه وزارت بازرگانی به نفت آمد عده ای از مدیران ارشد در طبقات فوقانی ساختمان طالقانی در جمع خود زمزمه كردند كه آنكس كه از نفت و انرژی نمی داند لااقل دخالتی كمتر اعمال می كند و راه برای اتخاذ تصمیم های معقولانه باز خواهد ماند. بدنه كارشناسی و كارمندان قدیمی وزارتخانه اما نگاهی دیگر داشتند. به ظن آنان هر آنكس كه از بیرون نفت می آید با خود توفان پاكسازی و تحولات انقلابی به همراه دارد. این سنتی است در وزارت نفت كه بدنه به ناشناس ها روی خوش نشان نمیدهد و تخصص مدیریتی و به ویژه دانش در علم اقتصاد انرژی و صنعت نفت و گاز را ضروری بر می شمارد. با این حال این بحث های پراكنده با چاشنی های تردید و اضطراب با به میان آمدن نام محمدعلی آبادی جدیتر و دامنهتر شد.
علی آبادی كه پیشینهاش در سازمان تربیت بدنی كشور چهره خوشی از وی به یادها نسپرده است، همانی است كه برای وزارت نیرو در نظر آمد اما پشت تابلوی ایست مجلس هشتم متوقف شد. پسرعمویش عباس علی آبادی با دانش از صنعت آب و نیرو حتی به سرپرستی هم نرسید اما این همكار دوران شهردای احمدی نژاد نه فقط برای وزارت نیرو كه در پست مدیرعاملی شركت ملی نفت هم توصیه شد.
میركاظمی خوش شانس تر از وزیری هامانه بود. این خوش شانسی اما به نظر موقت است. اگر وزیری هامانه ۲۰ ماه لقب وزیر را به دوش كشید و آنگاه با توصیه رو به رو شد اما میركاظمی، آگاه از كردانیسم نفتی در نخسین هفته های وزارتش در كابینه جدید بود كه از پذیرش توصیه تا به حد تهدید به استعفا، خوددداری كرد. استعفای میركاظمی در چنین برهه ای هزینه ای بیش از پیش متوجه رئیس كابینه دهم می ساخت. پس زبان توصیه گر خاموش ماند و قلمی بر سربرگ نچرخید.
اقبال میركاظمی تا اینجا به نوپایی كابینه بسته بود. بلاتكلیفی سه وزارتخانه برای احمدی نژاد كافی است. اگر ورود علی آبادی به عنوان كردان دوم به نفت متنفی است این به معنی مرگ پدیده كردانسیم نیست.
هدایت وزارت نفت از طریق جایگزینی نیروها از بیرون مجموعه و دخالت در مهمترین تصمیم ها به ویژه در رابطه با حضور برخی از ارگان ها در طرح های توسعه ای، راه را برای تعیین وزیر سایه باز نگه می دارد. میركاظمی به عنوان وزیری كه صنعت نفت را نمی شناسد و مدیری صاحب نام نیست خود یكی از مسائل امروز وزارت نفت است و با این همه به زمان نیاز دارد تا با توصیه های مستقیم رو به رو شود. وزیری كه پس از چند ماهی یا سالی استعفا دهد یا عزل شود هزینه ای كمتر می سازد تا وزیری كه در راه بهارستان به خیابان طالقانی خبر كناره گیری اش به گوش خبرنگاران رسد.
۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سهشنبه
كانتينر 5/18 ميليارد دلاری در مثلث برمودا
اردوغان: " خدا را شاكرم چنين سرمايهاي به چنگ آورديم".
18 ميليارد و 500 ميليون دلار سرمايه ايرانيان، 10 ماه پيش از مرز بازرگان خارج شد و در حوادث پس از 22 خرداد به فراموشي سپرده شد.
در حالي كه رسانههاي ترك بيش از خبرنگاران ايراني به كنكاش پيرامون سرنوشت كانتينر 5/18 ميليارد دلاري پرداختهاند اما هنوز پرسشهايي چون، اين سرمايه هنگفت از چه راهي به دست آمده بود؟ به چه دليل از طريق مرز زميني حمل شد؟ چرا به خاك تركيه منتقل شد؟ و چرا در گمرك دو كشور به ثبت نرسيد؟ بي پاسخ مانده است. مقامات دو كشور همسايه اما در اين مدت وجود چنين كانتينري را تكذيب كردهاند. پس اسماعيل صفارياننسب كيست؟ كسي كه تصوير گذرنامهاش را تلويزيون D تركيه به نمايش گذاشت؟
بازرگان گمنام يا صاحب ثروت ملي
20 تن شمس طلا به ارزش 11 ميليارد دلار به همراه 7 ميليارد و 500 ميليون دلار وجه نقد، در يك در كانتينر روز 15 مهر سال گذشته برابر با 7 اكتبر 2008 ميلادي خاك ايران را از طريق مرز بازرگان ترك كرد.
اسماعيل صفاريان نسب مدعي است كه اين محموله به وي تعلق دارد. كانتينري كه ورودش به تركيه سبب شد تا رجب طيب اردوغان نخستوزير اسلامگراي اين كشور در يكي از كنگرههاي حزب عدالت و توسعه «خداوند» را شاكر شود كه در شرايط بحران جهاني اقتصاد، چنين سرمايهاي در دامان كشورش نشسته است. اردوغان گفت خدا را شاكرم كه در شرايط بحران جهاني چنين حجم سرمايهاي به دست آورديم. صفاريان نسب كه كانتينر را در اسارت تركها ميبيند و با انكار عاليترين مقامات اين كشور بر سر وجود آن رو به روست با ياري وكيل ترك خود «شنول اوزن» در تلاش آزادسازي اين سرمايه هنگفت است.
وكيل اين بازرگان گمنام به رسانههاي ترك گفته است سندي دارد كه اثبات ميكند اين كانتينر در گمرك آنكارا به ثبت رسيده، حال آنكه نهتنها گمرك آنكارا بلكه گمرك جمهوري اسلامي نيز خروج چنين كانتينري را از مرز تكذيب ميكند.
وكيل ترك اما به روزنامههاي تركيه گفته است كه شمشها و دلارها در انباري متعلق به بازرسي گمرك اين كشور و در نزديكي فرودگاه آنكارا ضبط شده است. خبرها حاكي است كه صفاريان نسب اكنون در ايران است. اين در حالي است كه افكار عمومي نسبت به وجود چنين شخصي خوشبين نيست. تلويزيون خصوصي D تركيه اما گذرنامه چنين فردي را در برابر دوربين خود گرفته است.
سياست چمدان، كانتينر را بلعيد
در پي بروز بحران جهاني اقتصاد و در معرض آسيب قرار گرفتن كشورهاي ضعيفتر اقتصادي چون تركيه، اين كشور تصميم به اخذ سياست درهاي باز اقتصادي گرفت. با تغيير قوانين گمركي و برداشتن موانع ورود و خروج سرمايه به تركيه، اعلام شد كه هر ميزان سرمايه، به هر شكل و به هر شيوه و از هر كشور مجاز است كه به دور از هر ممانعتي به اين كشور وارد شود.
اتخاذ اين سياست اقتصادي از سوي تركها سياست چمدان نام گرفت. كانتينر 5/18 ميليارد دلاري پس از اعلام اين سياست اقتصادي بود كه خاك ايران را به مقصد قونيه و سپس آنكارا ترك گفت. كانتينري كه تنها وجوه نقد آن معادل 20 درصد درآمد سالانه ارزي حاصل از فروش نفت خام ايران است.
روزنامههاي حريت و مليت در كشور همسايه ايران بسيار كوشيدهاند تا پرده از راز فقدان اين كانتينر بردارند اما تا كنون بيش از آنچه در اين گزارش آمده، خبري در دست نيست. تكذيب بانك مركزي، گمرك و وزارت امور خارجه جمهوري اسلامي در اين باره بيش از پيش به ابهامهاي موجود دامن زده است.
شادماني سال گذشته دبيركل حزب عدالت و توسعه از ورود اين سفير مقاومت اقتصادي اما فيلم كوتاهي است كه به همراه تصوير 20 تن شمش طلا در سايت مشهور و پر بيننده «يوتيوب» موجود است. رسانههاي ترك خلاف تكذيب دولتيها اما از كنكاش خبري خود نكاستهاند.
خروج سرمايه چون نوشيدن آب
كارشناسان اقتصاد بر اين باورند كه اين ميزان سرمايه نميتواند از سيستم بانكي ايران خارج شده باشد چراكه برداشت 5/18 ميليارد دلار چه به صورت پشتوانه و چه در قالب وجه نقد، شوك مهيبي را به اقتصاد ايران وارد ميكند.
همچنين با توجه به روابط بانكي مطلوب ميان دو كشور، نقل و انتقال سرمايه به صورت حواله خارجي راه معقول و عرف است و نيازي به استفاده از مرز زميني نيست. با اين همه برخي ديگر از كارشناسان ضمن تاييد اينكه سرمايه خارج شده در سيستم بانكي كشور جريان نداشته است، نكته مهم ديگري را اشاره ميكنند. اين موضوع كه 7 ميليارد و 500 ميليون دلار رقمي نيست كه در بازار ارز توسط شخصي كه خود را بازرگان مينامد قابل تهيه باشد همچنان افكار را به خود وا داشته است.
تلويزيون غير دولتي D اگر چه بمب خبري خود را دير به ميدان آورد اما ايرانيان در اقصي نقاط جهان خواهان روشن شدن ماجرا هستند. حوادث سياسي پس از 22 خرداد اگر يك طرف ترازوي اخبار جاري باشد به نظر ميرسد مردم به كفه ديگر يعني اقتصاد همچنان توجه نشان ميدهند حتي اگر دو كشور همسايه، جا به جايي 18 ميليارد و 500 ميليون دلار را انكار كنند.
+ این گزارش سه شنبه 13 مرداد در روزنامه اعتماد ملی منتشر شد .
۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه
درد كم نيست ، غم نسازيم
مسدود بودن تمام راه هاي رسمي اطلاع رساني آزاد ، شرايط مناسبي است براي شايعه سازي و دروغ پراكني هاي سياسي . انسداد فضاي اطلاع رساني و خبرگيري در جامعه ما مسبوق به سابقه اي طولاني و تاريخي است. از اين روي به محض وقوع حوادثي با فراگيري و جذابيت عام ، به ويژه حوادث سياسي اين فضا پر تنش مي شود.
چون از راه هاي رسمي اطلاع رساني گفتم بايد اشاره كنم كه به طور روشن و دقيق منظور " كار حرفه اي خبرنگاري" است و نه حتي تمرين خبرنويسي يا تلاش براي كسب اطلاعات موثقي كه گاه مي تواند از مسير وب بازتاب يابد. جامعه اطلاع رساني ايران يا همان جامعه كوچك مطبوعاتي ما ، جامعه اي چندان قدر نيست . دلايل بسياري در توضيح چرايي اين امر وجود دارد كه موضوع را به حاشيه مي برد و در جاي خود قابل موشكافي و بحث است.
با اين همه خبرنگار ايراني با همه مصائب و باري كه به طور غير طبيعي و ظالمانه بر دوش مي كشد هنوز اعتبار اندكي در جامعه دارد. با همه كم خواني و حتي ناخواني اين جامعه اما هنوز مي شود انگار براي فروش روزنامه اي با تيراژ 80 هزار نسخه هورا كشيد چراكه روزنامه هاي غير دولتي به طور ميانگين تيراژي 10 تا 15 هزار نسخه اي دارند . پس انگار هنوز هم از يك جامعه 70 ميليوني لااقل 80 هزار نسخه روزنامه خوان يا با احتساب خريد ديگر روزنامه ها و نشريات جمعيتي بالغ بر يك ميليون خواننده و علاقمند خبرگيري از مسيرحرفه اي و رسمي را به عنوان مخاطب پيش رو داريم .
با اين توضيح و با توجه به شرايط ويژه اي كه كشور ما در دوران پس از 22 خرداد مي گذراند ، هرچه راه هاي اطلاع رساني مسدود تر و حلقه ي خودي ها در امر خبرنگاري تنگ تر مي شود ، ميل و اشتياق به دانستن درميان توده ها ( كم خوان ها ) افزون مي شود. در همين حال هرچه جامعه بيشتر تشنه ي دانستن مي شود ، موج شايعات هم قوي تر به گوش مي رسد.
در اين روزهاي اخير خبر بازداشت ، تجاوز و قتل دختري به نام "ترانه موسوي" روي يك وبلاگ و يكي دو سايت خبري منتشر شد.
پيش از هر چيز لازم به اشاره است كه سايت هايي كه عموما كارشان دروغ پردازي سياسي است از حوزه بررسي من خارج اند چراكه اين سايت هاي وابسته به جرياني كه هنوز در كمپ اشرف به جنايت ادامه مي دهد و در سه دهه گذشته فقدان منطق انساني ، و ناباوري به اخلاق را در فرقه خود اثبات كرده اند سرسوزني در آنچه در اين كشور مي گذرد تاثيري نخواهند داشت. از اين گذشته كار خبري با روايت قصه ي حسين كرد شبستري كه از زبان آنان البته "حسين عراقي تكريتي" است فرق دارد.
گزارش اما در وبلاگ "چريك آنلاين" و سايت خبري " اخبار روز" ، پيش از انتشار براي برخي از اهالي مطبوعات در داخل كشور ايميل شده بود. گزارش از حادثه فجيع قتل دختري در شهر تهران به سبب تجاوز گروهي خبر مي داد. بر اساس اين نوشته ، ترانه موسوي كه در خيابان شريعتي و در روز هفتم تير دستگير شده بود به دليل پارگي رحم و مقعد جان سپرده است.
اين در حالي است كه هيچ يك از سايت هاي خبري داخل ايران كه شناسنامه مشخص دارند به چنين رويداد تلخي اشاره نكرده اند . هيچ منبع موثق و روشني براي تائيد اين گزارش هنوز يافت نشده و حتي با فرض وجود خارجي شخصي به نام ترانه موسوي ، حتي يك تن از خانواده ، بستگان ، آشنايان اش حاضر به اعلام فقدان نامبرده نشده است .
دليل ترديد در صحت اين گزارش هرگز پيچيده نيست . از زهرا كاظمي و زهرا بني يعقوب گرفته تا ندا آقا سلطان ، سهراب اعرابي و بسياري از كشته شدگان يا دستگير شدگان حوادث اخير افرادي مشهور و معروف نبودند اما خانواده ها در همين شرايط و در همين كشور سخن گفتند.
اگر مادر ترانه موسوي به نوشته ي وبلاگ چريك آنلاين حاضر به سخن گفتن نيست آيا حتي يك تن از خانواده يا نزديكان اين دختر از دست رفته هم شهامت سخن گفتن با خبرنگاران را ندارد. يعني حتي يك نفر حاضر نيست "بدون ذكر نام خود" با خبرنگاران برون مرزي "به شرط اثبات خويشاوندي" ، سخن بگويد ؟!
نام " ترانه موسوي " هم البته به جذابيت گزارش افزوده است. از سويي در حالي كه تصويري واضح از صورت مقتول به ميان كشيده مي شود اما خانواده احتمالا براي حفظ آبرو در خانه ساكت مانده اند !. آن هم خانواده اي كه دخترشان را به فجيع ترين صورت از دست داده اند!
باور نكردن چنين گزارشي اصلا سخت نيست هرچند در ابتدا باور كردنش با توجه به شرايط موجود آسان تر است. در اين نوشته آمده است : " ترانه در روز دستگيري ظاهرش به هيچ عنوان حتي به تجمع کنندگان هم شبيه نبود موهايي بافته شده (بافت آفريقايي) داشته و برخلاف کساني که در تجمع ها از کفش ها ورزشي استفاده مي کنند کفشهايي پاشنه دار و ظاهري داشت که براي تعقيب و گريزهاي معمول تظاهرات مناسب نبوده است."
همه ما ديده ايم كساني را كه در تظاهرات آرام ( قبل از اعمال خشنونت ها ) با كفش پاشنه بلند چند ده متري را همراه جمعيت بودند اما اينكه بانويي در مراسم مسجد قبا در دوران پس از اعمال خشونت با چنين هيبتي ظاهر شود به نظر عجيب و غير واقعي مي رسد.
در وبلاگ مذكور در نوشته اي كه تاريخ 14 جولاي را بر پيشاني دارد مي خوانيم : " مادر ترانه موسوي مي گويد مسوولان بيمارستان امام خميني کرج موضوع بستري شدن وي را تکذيب مي کنند."
اين نوشته پس از انتشار گزارشي حاكي از پارگي رحم و مقعد اين دختر جوان است . در 18 جولاي در همين وبلاگ و در پاسخ به مهدي جامي ( سردبير سابق راديو زمانه ) مي خوانيم : " مادر ترانه از وقتي که خبر مرگ دخترش را شنيد به هيچ عنوان حاضر به همکاري با ما نشد و به هيچ يک از تماسهاي ما جواب نداد."
همچنين تا اين لحظه نام مذكور نه در فهرست ستادهايي است كه مهدي كروبي و ميرحسين موسوي براي پيگيري وضعيت آسيب ديدگان تهيه كرده اند و نه در فهرست بازداشت شدگان و مفقودين به چشم مي خورد. پرسش اين است كه خانواده وي از روز 7 تير تا زماني كه از ماجراي تجاوز مطلع شوند چه كرده اند ؟ اگر كاري نكرده اند كه خلاف حكم عقل سليم است و اگر هم اقدامي كرده اند اين نام بالاخره بايد در جايي به ثبت مي رسيد.
خلاصه آنكه اميدوارم كه اين دست به ظاهر اخبار و گزارش ها كذب باشند . از سويي ديگر پخش چنين شايعاتي ( لااقل تا پيش از اثبات فاجعه بگذاريد به همين نام بخوانيم ) مي تواند دو گمانه را در ذهن بيافريند . اول : طرح بي اعتباري اخبار و به همين ترتيب بي اعتباري خبرنگاران و دوم : طرحي براي ملتهب ساختن بيش از پيش جامعه . بايد هوشيار بود.
تهران - 28 تیر 1388
۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه
راستی او خبر دارد؟
محمود احمدینژاد یكی از زیرك ترینها در نظام جمهوری اسلامی ایران است. كسی كه پس از پشت سر گذاشتن دوران پر حرف و حدیث ریاست بر شهرداری پایتخت، زمانی پا به عرصه رقابت ریاست جمهوری گذاشت كه تودهها از هشت سال گذشته بر اصلاحات دل خوشی نداشتند و احتمال آن میرفت كه شعار مستضعف پناهی بتواند باری دیگر رایها را به سوی چهرهای كمتر شناخته شده كشاند.
احمدینژاد كه بعدها به عنوان پیشنهاد كننده تسخیر سفارت اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۵۸ در برابر تكذیب حضور وی در جریان ۱۳ آبان مطرح شد، با رسیدن به مرحله دوم انتخابات تیر ۱۳۸۴ در برابر چهرهای قرار گرفت كه گرچه نخبگان ادب و فرهنگ ایران یكپارچه حمایت خود را بر طوماری ثبت كردند اما رقیب هرچه كوشید نتوانست رای طبقههای فرودست جامعه را به نفع خویش بازگرداند.
اعلام رای نهایی سبب شد تا از رقیبان یكی "پناه به خدا" برد و دیگری حتی وزارت كشور دولت خاتمی را متهم سازد. هر چه گفتند و نوشتند اما كار از كار بگذشته بود. رئیس دولت نهم همان شهرداری بود كه پیش از آن در عرصه سیاست كمتر به عنوان یكی از به اصطلاح "رجال" شناخته میشد حال آنكه نخستین استاندار استان تازه تاسیس اردبیل بود.
احمدینژاد هوشیارتر از آن بود كه شعار بر سر نفت را به دیگری بسپارد، پس با به میان كشیدن پول نفت كه وی وعده میداد باید به سفرههای مردم جاری شود دو جریان را پیش برد. یكی طعنه به رقیب كه به لحاظ سیاسی همواره قدرتی در خور توجه داشته و دیگری بشارت رفاهی كه بوی نفت میدهد.
دولت نهم در چهار سالی كه گذشت اما شعارهایش را تحقق نبخشید. نه مافیای نفت كشف و افشا شد و نه رفاه و عدالتی را تودهها تجربه كردند. شعار رسوا ساختن مافیای نفت، به شمشیر داموکلس بدل شد كه وزارت نفت را بیش از پیش در برابر دیدگان رسانهها، مجلس و منتقدان گذاشت.
از سویی دیگر دولتی كه به چپ گرایی متهم بود اتفاقا از نسخه بانك جهانی بهره گرفت تا مگر توزیع پول نفت را به سودای تمدید عمر خویش در دوره دهم ریاست جمهوری اجرایی كرده باشد. یك دست رئیس جمهوری در دست رهبران آمریكای لاتین بود و دست دیگرش نسخه بانك جهانی نقدی كردن یارانهها.
عملكرد اقتصادی دولت اما در غیاب سازمان مدیریت و برنامهریزی و نیز انحلال هیات امنای صندوق ذخیره ارزی شگفتی آفرین شد. احمدینژاد كه تودهها را به سهام عدالت عادت داد، گویی فراموش كرده بود كه هنگام سقوط بهای نفت، سود نقدی این سهام از كدام منبع باید هزینه شود.
چنین است كه سود سهامهایی نامعلوم، از نقدینگی شركتهای دولتی پرداخت میشود و بهای نفت نیز در بالاترین سطح قیمتی خود خزانه را پر نكرد.
دولت نهم اولویت خود را به ظاهر، رسیدگی به معضلات دامنگیر اقتصادی داده بود حال آنكه دردی از مردم دوا نشد هیچ، خیل تولیدگران ورشكسته هم فزونی یافت.
امید كارگران بیكار شده و زحمتكشان دستمزد ناگرفته دیری نپایید كه در برابر دولتی كه شعارهایش نه نخبهگرایانه بلكه تودهای بود به ناامیدی بدل شد. معیشت آموزگاران ایرانی همچون گذشته تهدید شد اما فریاد رسی نبود و نیست.
تورم افسارگسیخته و نیز رسیدن بانكها به سرحد ورشكستگی در كنار افول قدرت خرید مردم و شتاب گرفتن كاهش ارزش پول تنها نمونههایی از عملكرد اقتصادی دولتی است كه عدهای منتقدان لیبرال از آن به عنوان دولتی چپ گرا یاد میكردند. طنز تلخ جامعه ایران است شاید كه دولتی كه برچسب چپ بودن میخورد، در زمانه نفت ۱۴۰ دلاری كمترین كوشش جدی را برای سامان بخشیدن به اقتصاد مردمی كرده است كه عمدهترین دغدغهشان مساله تامین معاش است.
ركود بازار مسكن واقعیتی ملموس و عینی است و گوش كسی بدهكار شعار ارزان شدن از سوی دولت نیست. گرچه مصرف گرایی سالها پیش از این ترویج شد و ادامه یافت اما در دولت نهم نه تنها خبری از تولید و احیای صنعت شنیده نشد بلكه پس از شكست طرح بنگاههای زود بازده، واردات پای اقلیت تولید كننده را نیز شكست.
دولت سوم تیر خط كشیهای بسیاری داشت. خود را از این و آن دائم جدا میساخت اما با این همه جمعی از اقتصاددانان تلاش كردند كه نظر شخص رئیس جمهوری را به واقعیتها و ضرورتها جلب كنند. نامه نوشتند و دیدار كردند، از سیاست سخن نگفتند تا انگ انتقاد جناحی نخورند، از اقتصاد گفتند و منظری كه پیش روی است اما حاصل همه هیچ. رئیس جمهوری با همه زیركی اما این بار نتوانست از چنین نیروی علمی بهره گیرد.
دولتی كه میخواست مافیای نفت را رسوا سازد، خود مورد اتهام یا حداقل پرسش دیوان محاسبات كشور واقع شد كه یک میلیارد دلار گم شده و بیش از چهار هزار مورد انحراف از احکام قانون بودجه ۱۳۸۵ را در كارنامه دارد. نیازی نیست تا برای بازخوانی كارنامه اقتصادی دولت نهم الزاما به آمارها و ارقام مندرج در گزارشها و پژوهشها دست رسی داشته باشیم كه البته همه موجود است؛ حتی نیازی نیست كه برای نقد این عملكرد الزاما بهره كافی از علم اقتصاد داشته باشیم كه باز هم در ایران كارشناسان آگاه بسیارند، بلكه تنها نگاهی به وضعیت اقتصادی پیرامونمان میتواند گواهی دهد كه شرایط موجود گویایی چیست؟.
رئیس جمهوری اما همچنان از عملكرد خود دفاع میكند، احتمالا دولت را نیز در برابر تحریمهای بینالمللی موفق دانسته و چرخ صنعت را با شتاب در حركت میبیند اما پرسش اینجاست كه از این همه پیروزی و شكوفایی چرا همین مردمی كه انتظار رای مجددشان را دارید بیبهرهاند؟
راستی رئیس جمهوری كه روزگاری پیرهن رفتگری را به تن كرده بود و همین تصویر در تبلیغات چهار سال پیش از این، نظرهای بسیاری را به خود جلب كرد، امروز خبر از حال كارگران هفت تپه، لوله سازی اهواز و عسلویه و... دارد؟
+ انتشار در ایران امروز
۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه
گاهی مردم هم چوب را می خورند هم پياز را
دكتر سعيد شيركوند از طرح مبهم تحول اقتصادی می گويد
طرح تحول اقتصادی را می توان تلاش ناكام دولت محمود احمدی نژاد برای تعبير شعار آوردن پول نفت بر سر سفره مردم خواند. پولی كه در انتخابات دوره نهم رياست جمهوری وعده داده شد تا اقشار محروم جامعه خيال زندگی بهتری را در سر بپرورانند. اين طرح اما انگشت بر يارانه هايی گذاشت كه اتفاقا كارشناسان اقتصادی جدای از دولت سوم تير، مدت ها بود كه بر زيانش تاكيد داشتند. حالا اما كمتر منتقدی است كه در كنار خرده گيری بر پرداخت يارانه های كلان دولتی، نقدش را متوجه طرح تحول اقتصادی نكند.
طرح تحول اقتصادی اما چنان بسياری از وعده های ديگر، نه اجرايی شد و نه ابهام هايش گشوده شد. در اين باره با دكتر سعيد شيركوند استاد دانشكده مديريت دانشگاه تهران و معاون وزير اقتصاد و دارايی دولت خاتمی گفتگو كرده ايم كه درپی می آيد.
***
طرح تحول اقتصادی، در دولت نهم وعده داده شد ولی هرگز به مرحله اجرايی نرسيد. از نظر شما به عنوان كارشناسی كه اخبار و رويدادهای اقتصادی ايران را پيگيری می كنيد، اين طرح اساسا چه ويژگی هايی داشت و قرار بود چه تحولی را به ارمغان آورد؟
موضوعی كه در اقتصاد ما در سال ۱۳۸۷ زير عنوان طرح تحول اقتصادی مطرح شد، بيشتر از آنكه براساس نيازسنجی دقيق، روش درمانی برای اقتصاد كشور باشد، جنبه تسكينی و تبليغی داشت. يعنی از همان زمان كه رئيس جمهوری به اين طرح اشاره كرد، مشخص بود كه بيشتر رويكردی تبليغاتی به منظور انتقال آرامش به جامعه را در نظر گرفته اند. دولت می خواست عنوان كند كه ما در حال حل كردن مشكلات اقتصادی كشور هستيم و بر اساس شناختی كه از گذشته پيدا كرده ايم به روش های درمانی مناسب هم دست يافته ايم. گفته شد كه طرح تحول اقتصادی مبتنی بر هفت محور است. نظام بانكی، مالياتی و گمركی از اين جمله عنوان شد. اما يكی از اين محورها را هدفمند كردن يارانه ها عنوان كردند.
اگر به رفتار همكاران دولت زير عنوان كارگروه طرح تحول اقتصادی با دقت بنگريد و خروجی آنها را بررسی كنيد، متوجه می شويد كه گامی به جلو برداشته نشده است، بلكه مطالعات و گزارش های منتشر شده، همان بررسی موضوعات اقتصادی كشور و شناخت ناكارآمدی های اين سيستم بوده كه باری ديگر عنوان شده است...
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه
گفتگو با کروبی: از خودسرها تا سنگسار و ریاست جمهوری
سی سال از انقلاب 1357 میگذرد؛ خبرنگاری سی سالهام و فقط 30 دقیقه فرصت دارم تا کولهبار پرسشهایم را در برابر رئیس اسبق مجلس شورای اسلامی بگشایم.
ساعت 6 و 30 دقیقه عصر یک روز جمعه قرار ملاقات تنظیم شده است، اگرچه با ورود به محل گفتوگو متوجه میشوم که خبرنگاران رسانههای برونمرزی هم قرار است روبهروی شیخ بنشینند. 30 دقیقه پس از زمان اعلام شده درمییابم که باید بیش از این پشت درهای بسته، منتظر جلسه پرسش و پاسخی باشم که از سی روز پیش برای انجامش تلاش کردهام.
مهدی کروبی که در نهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری ناکام ماند، به سراغ تاسیس حزب رفت و روزنامهای منتشر ساخت. یاران گذشته را به تندروی متهم کرد، اما از سودای ورود به کاخ ریاستجمهوری دست برنداشت. حالا در حیاط این ساختمان (یعنی ستاد انتخاباتی او) برای انداختن عکسهای تبلیغاتی آماده میشود تا باری دیگر اقبال خود را در به تن کردن قبای ریاستجمهوری بیازماید.
در حیاط ساختمان یکی از فرعیهای جمشیدیه غلامحسین کرباسچی شهردار اسبق تهران، عماد باقی و عباس عبدی با شیخ عکس میگیرند. هنگام طرح پرسش که میرسد به کروبی یادآور میشوم که در پاسخ به عدهای از دانشجویان نوشته بود، پرسشهای صریح پاسخهایی صریح میطلبد؛ شاید که دور از فضای تبلیغاتی شب انتخابات بشود دو سه کلامی از وی شنید. پرسشهای بسیاری اما باقی ماند وقتی که ساعت، 8 و 30 دقیقه شب را نشان میداد و مجبور بودم ضبط را خاموش کنم تا شاید نه سی که سه خبرنگار منتظر به درون سالن راه یابند.
• چرا میخواهید رئیسجمهوری شوید؟ مگر چه ویژگی دارید که دیگر نامزدهای ریاستجمهوری ندارند؟
لازم نیست که داوطلب ریاستجمهوری، مجلس خبرگان یا مجلس شورای اسلامی ویژگیهایی داشته باشد که در دیگران نباشد. همین اندازه لازم است که بنده احساس کنم در صورت موفقیت در رقابت میتوانم در حد توانم خدمت شایانی به کشورم کنم. در ریاستجمهوری و برای مدیریت کشور، افرادی وارد رقابت میشوند و چهبسا افرادی که وارد رقابت هم نمیشوند برجستگیهایی بیشتر از ما داشته باشند. حالا یا نمیشناسندشان، یا احساس میکنند که تائید صلاحیت نمیشوند.
اما توانمندیهایی در من وجود دارد که با توجه به مشکلات و اوضاع و احوال کشور احساس میکنم میتوانم قدمهای مفیدی را بردارم. حتی اعتقاد ندارم آنچه را که ایدهاش را در سر دارم و فکر میکنم که توانایی انجامش را دارم بتوانم محقق کنم چهبسا موانعی بر سر راهم باشد و همه آن را نتوانم انجام دهم. شما و بنده و همه ما در کارهایی که اقدام میکنیم و شایق آن هم هستیم احساس میکنیم نمیتوانیم صددرصد کار را انجام دهیم. کشور ما نیازهای جدی و شرایط خاصی دارد و برای مثال در سیاست خارجی یا در بخش اقتصادی، فکر میکنم میتوانم قدمهای بلندی بردارم.
آیا این قدمهای بلند همه از دانش خودم ناشی میشود. نه! بلکه من احساس میکنم در جذب نیرو چتر بزرگ و خوبی را فراهم کردهام و نیروهای مناسبی را میتوانم برای کار جلب کنم. متاسفانه در حال حاضر یک آسیب جدی هم البته انحصارطلبیها، تنگنظریها و باندبازیهاست و بر این اساس به بسیاری از نیروهای کارآمد میدان داده نمیشود و از سویی دیگر نیروهایی که شایستگی به نسبت کمتری دارند بهکارگرفته میشوند و میبینیم که از عهده وظیفه بهخوبی برنمیآیند.
• پرسش من دقیقا این بود که بر اساس کدام قابلیت، شهروندان باید به شما رای دهند؟ از سویی هم شما به چتر بزرگی برای جلب و جذب نیرو اشاره کردید در حالی که میدانیم بخش عمده گروههای اصلاحطلب از شما حمایت نکردهاند. فکر نمیکنید در صورت راه یافتن به کاخ ریاستجمهوری در تشکیل کابینه یک دولت اصلاحطلب دچار مشکل شوید؟
من عرض نکردم که همه نیروها که انگیزه اصلاحطلبی دارند باید به من رای دهند. این بر اساس تشخیص است و تشخیصها نیز متفاوت است. اما قسمت دوم پرسش شما مهم است. این پرسش خوبی است اما متاسفانه من دوست ندارم مبسوط وارد آن شوم. همین اندازه بگویم که عدهای از آنان این دیدگاه که اطرافیان به من دارند را قبول ندارند ولی تقصیری به گردنشان نیست. اما عدهای دیگر نوعا نگاه میکنند به اینکه چه کسی به نفع من است و نمیپرسند که چه کسی به نفع کشور است. این نوع بازیها به ما ضرر زده است. آن عده نمیپرسند که چه کسی در کدام شرایط میتواند کار انجام دهد. اینجاست که من برای مثالآوردن محدودیت دارم چراکه مثالها پیامد دارد.
• فرض را بر موفقیت شما در دهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری بگیریم. در آن صورت با طیف حامیان و همکاران محمود احمدینژاد که هیچ ابایی از چالشگری ندارند چه میکنید؟
اصولا من نگاه میکنم به اینکه اول از همه صاحب حزب هستم. پس از بخشی از همکارانم در حزب، در دولت استفاده میکنم. در مرحله دوم بخشی از نیروهای غیرحزبی که من را قبول داشته و شایستگی دارند بهکار میگیرم. در مرحله سوم سراغ نیروهایی میروم که اصلا ترویج و تبلیغ مرا هم نکردهاند و حامی رقبای من بودهاند. چهبسا در سطح وسیع کشور من از نیرویی استفاده کنم که آقای احمدینژاد هم از او استفاده کرده است. یا از جریانات به اصطلاح اصولگرا که با آقای احمدی نژاد نیست، با من هم نیست و فرض کنید با عزیز دیگری است استفاده خواهم کرد. برای همین است که میگویم میتوانم به نوعی عمل کنم که کابینهام به نسبت، از جامعیت برخوردار باشند و جریانات فکری و قومیتها احساس نقشآفرینی داشته باشند.
• موضعگیریهای شما علیه بخشی از اصلاحطلبان که طی سالهای گذشته بارها عنوان کردهاید تندروی کردهاند، آیا کمی دست شما را در این امر نمیبندد؟
از چه جهت؟
• اولا این موضعگیریها به روشنی نشان از خطکشی داشت. پس از تشکیل حزب هم گویی آقای کروبی خود را از اصلاحطلبان جدا ساخت و...
خوب این مسئله خود به خود اتفاق افتاده است. به این معنی که جمعی از برادران با من بودهاند و جمعی هم با آقای خاتمی. آقای خاتمی اعلام آمادگی کرد و به هر علتی هم عقبنشینی کرد که وارد چرایی آن نمیشوم و اطلاعی هم ندارم. همان موقع که آقای خاتمی هنوز در صحنه حضور داشت، آقای موسوی هم اعلام آمادگی کرد. میخواهم بگویم که این دستهبندیها رخ داده است. ما معتقدیم که در یک جبهه تا پیروزی 76 با هم کار کردهایم. اما بهتدریج اختلافهایی بروز کرد و بالاخره به جایی منتهی شد که این حوادث برای کشور پدید آید. بنابراین من کار تشکیلاتی راه انداختم که بر کارمان مسلط باشیم و عنان از دستمان گرفته نشود و همین نشود که امروز مشاهده میکنیم.
• پس این جداییها و اختلافات، نگرانی در شما ایجاد نمیکند که فردا نسبتی بین دولت اصلاحطلب با دولت شما دیده نشود؟
نه. اصلاحات مجموعه عظیمی است. اصلاحات فقط من یا آقای خاتمی نیست. مجموعه عظیمی از نیروها در سراسر کشور است. بخشی از این نیروها با من هستند. برای نمونه در حزب اعتماد ملی دوستانی مثل آقایان نوروززاده، حضرتی و منتجبنیا و حتی در خارج از حزب مثل سرکارخانم کدیور، آقایان کرباسچی، عبدی، نجفی و... همه با من کار میکنند. اصلا اصلاحاتیهای اساسی اینها هستند. ظهور اصلاحات جدای از بحث مقدمات آن، سال 1376بود و این افراد از رده اولهایی هستند که آن زمان نقش داشتهاند. آن زمان بسیاری از دوستان ما در مجلس به عنوان اصلاحطلب حضور داشتند.
• با چهرهها و گروههایی مثل نهضت آزادی، جبهه ملی و... چه میکنید؟
ببینید با این طیفهایی که برشمردم، کار میکنم. با طیفهای دیگر دعوایی نداریم اما همکاری هم نداریم. این واقعیت است. به هر حال آنها در حکومت نیستند. رابطه شهروندی و اینکه گاهی برخی از آنان را ملاقات کنیم وجود دارد. گاهی برای برخی از آنان مشکلی پیش آمده و در حد توانم برایشان قدم برداشتهام و پیگیری کردهام. فرض کنیم در مورد حوادثی که برای آقای مهندس سحابی پیش آمد اقدام کردم. اما به هر حال با این چهرهها همکاری نداشتهایم.
• شما اجازه مداخلهگری سیاسی به این افراد و گروهها میدهید؟
مداخله یعنی چه؟
• یعنی اینکه سیاستها و عملکرد دولت شما را آزادانه نقد کنند و حتی توقع داشته باشند که از نقدهای آنان برای کشور بهره بگیرید و بالاخره اجازه کار سیاسی داشته باشند.
این دو مسئله است. نقد حق آنان است. اما در مورد کار سیاسی در اختیار من نیست که بخواهم کسی را منع کنم. اکنون هم آنان بیانیه میدهند و مصاحبه میکنند و بسیار پیش آمده که گفتگوهایشان را در روزنامهمان منتشر کردهایم. اجازه کار سیاسی با تشکیلات دیگری است. من معتقد هستم که باید گروههای سیاسی فعال باشند و حرفشان را بزنند. من حتی از برخی روزنامهنگاران دفاع کردهام که از نظر اندیشه، اختلاف جدی با من دارند اما حق شهروندی آنان را محترم میشمارم.
• موضع شما در مقام رئیسجمهوری، در قبال عملکرد قوه قضائیه چه خواهد بود؟ ما شرایطی را تجربه کردهایم که به نام تفکیک قوا، دو نهاد مجریه و قضائیه مسیری متنافر را طی کردهاند. فکر میکنید در تعامل با این قوه، چقدر یک رئیسجمهور اختیار دارد؟
همانطور که اشاره کردید سه قوه مستقل از یکدیگر است. در دولت قبلی قبول دارم که در یک مقاطعی اختلافات خیلی شدید شد اما باز هم وارد آن نمیشوم که چرا این اختلافات تند و شدید شد، چون به من مربوط نیست. اما در مورد خودم میگویم که من در دولتم بهطور جدی از اختیاراتم استفاده میکنم.
• این اختیارات چقدر است؟
حالا هر قدری که موجود است. اختیارات قانونی که دارم را جدی خواهم گرفت. بحث اینکه این اختیارات چقدر است و چگونه است طولانی است. اگر اختیار کمی هم داشتم، باز با قانون منافات ندارد و میتوانم لایحه به مجلس ببرم.
• مشکل اینجاست که سید محمد خاتمی پس از هشت سال ریاست بر قوه مجریه، عنوان کرد که رئیسجمهوری تدارکاتچی بیش نیست.
ببینید من مهدی کروبی هستم، او سیدمحمد خاتمی است. من لرم و او یزدی است. شما پرسش از خاتمی را چرا با من بازگو میکنید و من چه میدانم که منظور او چه بوده است. بنده اصلا رئیسجمهوری را تدارکاتچی نمیدانم. رئیسجمهوری اختیار در بخشی از امور دارد. کابینه، سفیران، استانداران و مذاکرات بینالمللی و اعطای بودجه همه با رئیسجمهوری است.
• اگر من به دولت خاتمی اشاره میکنم، منظورم جریان اصلاحطلبی است. هر حادثههایی پیش آمد از تشنج در تجمعها تا قتلهای زنجیرهای تا تقصیرهایی بحث نیروهایی خودسر را پیش کشید. یادتان هست؟
شما اجازه نمیدهید که من کامل به پرسش شما پاسخ دهم. برای همین هم دوباره پرسش به وجود میآید. من یک سری اختیاراتی دارم و نیروهای دیگر هم اختیاراتی. من لوایح خواهم داشت، حتما باید مجلس با من هم همکاری کند. من کابینه معرفی میکنم که مجلس باید رای دهد. مجلس حق تحقیق، تفحص و استیضاح دارد. اینها را هم من با گفتوگو و تعامل پیگیر میشوم و معتقد هستم که قدرت این کار را هم زیاد دارم. اولا سابقه طولانی حضور در مجلس دارم و قلق و اخلاق مجلسیها را هم میدانم. حق آب و گل هم دارم و همواره بیشترین رفاقت را با مجلسیها داشتهام.
هم روحیهام روحیه رفاقت است و هم چندین دوره در مجلس بودهام. اما در مورد قوه قضائیه، یک بخش را میشود تعامل کرد و بخش دیگری هم حق آنان است که اگر مامور من هم تخلف کرد باید با او برخوردی منصفانه و عادلانه صورت گیرد. فرض کنیم مسائلی برای کشور به وجود آید که تا جایی که بتوانم با قوای دیگر همکاری میکنم و بالاخره اختیاراتی دارم و به آنان نیاز دارم و متقابلا آنان هم به من نیاز دارند. یک بخش دیگر را هم فکر کنم که از قدرت رهبری استفاده خواهم کرد که در راس هستند.
من تا سرحد امکان کار را به درگیری تند نمیکشم. یعنی اگر وزیری را معرفی کردم و در مجلس رای نیاورد، فورا وزیری دیگر را معرفی میکنم. تعامل میکنم که به او رای دهند اما اگر رای ندادند دیگر خود را با مجلس درگیر نمیکنم. هیچ رئیس مجلسی در پاسخ به من نخواهد گفت که نامه رئیسجمهوری شبیه یک طنز است. درگیری به وجود نمیآورم. آنجایی هم که حقم است و باید از حقوق مردم دفاع کنم محکم میایستم، اما میدانم که ایستادن منطقی خیلی از جاها حلال مشکل نیست. طبعا مشکلم را سعی میکنم که با شورای نگهبان حل کنم و اگر خیلی ضروری بود از رهبری کمک میگیرم. اگر لازم بود در زمان رد شدن لایحه در مجلس، مسیری را طی میکنم که به مجمع تشخیص مصلحت برسد و با گفتوگو موضوع را حل میکنم. اینها که میگویم بارها صورت گرفته است. کارها وقتی خیلی سیاسی میشود، حل نمیشود.
• در واقع شما روی ریش سفیدی تاکید دارید.
اول قانونی اقدام میکنم ولی ریشسفیدی هم یک هنر است.
• اما درباره آنچه که خودسری نامیده میشود، چه میکنید؟
میایستم. اجازه خودسری نمیدهم. باید دید خودسرها چه کسانی هستند و چه میخواهند. این مهم است. وقتی دعواها تند میشود، خودسریها هم به وجود میآید.
شما قتلهای زنجیرهای را مثال زدید؛ آن یک حادثه غمانگیزی بود که در مقاطعی صورت گرفت. من میدانم در کدام مقاطع اتفاق افتاد. اینجور مسائل انشاءالله دیگر در کشور صورت نمیگیرد و نمیگذاریم که رخ دهد. هر موضوعی معلول یک عصر و مقطع است که دیگر برای این مورد، زمان گذشته است و دیگر رخ نخواهد داد.
• آیا شما رئیسجمهور ماجراجویی خواهید بود؟
گفتم که همیشه بخشی از برنامهها تحقق مییابد. منتها دیگر ماجراجویی نمیکنم و دشمنتراشی برای خودم نمیکنم. در رابطه با حکم حکومتی باید بگویم که اگر مصلحت ندانستم، خدمت رهبری نظرم را عنوان میکنم. اگر ایشان صلاح دانستند حتما عملی میکنم. یعنی اگر حکمی آمد که احساس کردم شاید مفید نباشد میروم و نظرم را به اطلاع ایشان میرسانم و در نهایت هرچه ایشان صلاح دانستند انجام خواهم داد. اما یک داستان عجیب و غریبی این روزها برای حکم حکومتی درست شده است.
در این باره اشتباه شده است. حکم حکومتی را دولتها از رهبری میخواهند. رهبری که خود اینقدرها به دنبال صدور حکم نیستند. دولتها گاهی در کارشان گیر میکنند و از رهبری حکم حکومتی تقاضا میکنند. گاهی ممکن است که دولت نیاز به بودجهای داشته باشد که مجلس آن را تصویب نمیکند، در این زمان دولت از رهبری اجازه میخواهد. من البته این مسئله را به حداقل میرسانم و اگر مواردی هم انجام دادم به صراحت علتش را عنوان خواهم کرد. اینطور نیست که حکم حکومتی از رهبری بخواهم برای اینکه که فلان وزیر استیضاح نشود. دولتهای دیگر البته این کارها را کردهاند. من به جای تقاضای حکم حکومتی برای ابقای وزیر از وی دفاع خواهم کرد. بنابراین حکم حکومتی برای مواردی استثنایی است که از آن استفاده هم خواهم کرد.
• نام شما زیر بیانیهای درباره مخالفت با اعدام کودکان آمده است. شما اعلام کردهاید که به حقوق بشر توجه خواهید داشت و پیشنهاد تشکیل وزارت حقوق بشر را نیز بررسی میکنید. اینطور موضعگیریها از جانب شما تازه به نظر میرسد شاید بشود شمیم انتخابات از آن استشمام کرد؟
من همیشه از حقوق شهروندان دفاع کردهام. در تمام موارد هم عملکردم روشن است. از دراویش دفاع کردهام. از مطبوعات دفاع کردهام. از غیرمسلمان دفاع کردهام و در ماجرای شهرداریها هم از مردم دفاع کردهام. نامههای گوناگونی از من موجود است. همیشه کار و وظیفهام دانستهام که از اقلیت و غیراقلیت دفاع کنم و ماجرایشان را دنبال کنم. اما در مورد این قضیه خاص که اشاره کردید. به من اطلاع دادند که چنین اعلامیهای وجود دارد و عنوان کردم که من هم موافق آن هستم.
چراکه معتقدم اعدام زیر 18 سال اثرات سوء دارد. در یک نزاع میان دو نوجوان 16 ساله حادثه تلخی روی میدهد اما آیا لازم است که حکم اعدام اجرا شود؟ آیا راه دیگری وجود ندارد. بحثی علما دارند که بلوغ به معنی واجبشدن نماز با بلوغ به معنی اینکه ثروتی را یک نوجوان 15 ساله حفظ کند فرق دارد. بهویژه بحث مجازات در این تعریف خیلی مهم است. علائم جسمی و هوای گرم و سرد در بلوغ مهم است. یک 16 ساله ممکن است در منطقهای هنوز بالغ نشده باشد و دیگری که کمتر از 15 سال دارد به بلوغ رسیده باشد.
چون بحثهای اینچنینی میان فقها وجود دارد و موضوع مجازات هم مهم است و راه فقهی دارد، ما گفتیم که اگر اعدام زیر 18 سال صورت نگیرد تا اینهمه دنیا علیه ما تبلیغ نکند بهتر است. بنابراین من با آن اعلامیه موافقت کردم. اصل موضوع بیانیهای بود که من دادم اما روزنامه تیتر خوبی برای آن نزد. «کودکان را اعدام نکنید» بهانهای شد برای دوستان خوب و محترم ما در روزنامه کیهان که بگویند شما حرفهای اسرائیلیها را میزنید. مجتهد و مرجع تقلیدی چون آیتالله العظمی صانعی تلفن کردند در رابطه با بیانیه من و فوقالعاده تقدیر کردند و عنوان کردند که من نیز بنا داشتم دراین باره حرف بزنم. افراد متعددی هم با انگیزههای خاص خودشان از این بابت تشکر کردند.
این موضوع به انتخابات ربطی نداشت. اگر کسی کاری را انجام ندهد و یک باره در یک فصل خاص سراغ آن کار بیاید معلوم میشود که با انگیزه بهرهبرداری اقدام کرده است. اما من همیشه این کارها را مدام و مستمر انجام دادهام و شائبه رای در مورد این موضوع کم لطفی است. ممکن است که رای مرا افزایش دهد و در ذهن من نیز تداعی شود که این بیانیه برای من نیز اثر مثبت خواهد داشت اما پیش از این نیز چنین کردهام. وقتی در مورد دراویش نامهای به علمای قم نوشتم، دوستانم نامه را به من بازگرداندند و گفتند ممکن است به علت اینکه عدهای از آقایان با صوفیها و دراویش رابطه خوبی ندارند، ضرری متوجهام شود. اما من نامه را برگرداندم و گفتم اگر ضرر هم داشته باشد، اشکالی ندارد و از این جمع دفاع میکنم.
• درخصوص جنبشهای اجتماعی چه پاسخی به مطالبات مطرح دارید؟ آیا اساسا با خواستهای کارگران و معلمان آشنایی دارید؟
از وضع معلمان به خوبی آگاه هستم. حوادث تلخی که (طیبه الله) برایشان به وجود آمد را میدانم. من برای آزادی معلمان دستگیر شده اقدام کردم و مشکلاتشان را پیگیری کردم. معلمان هم قبول دارند که تنها کسی که پیگیر کارشان بوده من بودم. اما معلمان دو مشکل دارند؛ یکی حقوقشان و بحث نظام هماهنگ و دیگری جایگاهشان است که امروز به آنان برخورده است. اگر مردم مرا پذیرفتند با مشورت بزرگان و مجموعه معلمان، وزیری از میان خودشان انتخاب خواهم کرد. خودشان باید مجموعه نیروهای همکار با وزیر آموزش و پرورش را هم معرفی کنند تا بتوانیم همه اهانتها را جبران کنیم. در زمانی که در مجلس بودم هم تندترین سخنها را از تریبون عنوان کردند و نگذاشتم مشکلی برایشان پیش آید.
• در مورد وضع کارگران چطور؟
کارگران هم همین طور. آنها مشکلاتشان کمی پیچیده تر است و اطلاعاتم درباره آنان نسبت به معلمان کمتر است. از طیف کارگران این روزها زیاد با من سر و کار نداشتند، ولی معلمان با من در ارتباط بودهاند. همسر من چهار سال یکی از معاونتهای وزارت کار بوده و باید درباره کارگران بنشینیم و بیشتر فکر کنیم. من اولین کار را جمع کردن مجموعهای میدانم که چارهجویی کند. همچنین باید پیش از هرچیز ببینیم که دولت آینده با چه شرایطی و چه وضعیتی روبهرو خواهد بود.
• پس از تمام این حرفها، در کشوری که جامعه مدنی به تعبیری شکل نگرفته و به تعبیری دیگر هنوز نحیف است، راه پاسخ گرفتن از مسئولان چیست؟ در جایی عنوان کردهاید که «میخواهم اولین کسی باشم که پاسخگویی را محقق کنم». چگونه شهروندان میتوانند پاسخهای مطالبات خود را از شما دریافت کنند؟
اولا حزب دارم، ثانیا روزنامه دارم، ثالثا اگر رئیسجمهور شوم برنامههای زنده تلویزیونی ترتیب میدهم که مردم بدون سانسور پرسشهایشان را با من مطرح کنند.
• اما سازمان صدا و سیما در اختیار شما نیست.
صدا و سیما که حاضر است من بیایم و سئوال و جواب پس دهم.
◀︎ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸
◀︎ این گفتگو برای ضمیمه سیاسی در روزنامه همشهری تهیه و منتشر شد.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۱, جمعه
شراكت در قتل با صبر و سكوت
بسیار پیش از این اسكار وایلد در جایی نوشت "آنكه تاریخ را خوانده باشد میداند كه عصیان برترین فضیلت انسان است." و حالا جای دارد كه با صدایی بلند بگوییم دریغ كه جامعه ما عصیان را در خود فروخورده است.
اگر اسكاروایلد براین باور بود كه اساس سوسیالیسم منتج به فردگرایی میشود، افسوس به حال و روز جامعهای كه نه به حركت جمعی باوری دارد و نه به استقلال اندیشه فردی.
آنك كه مجازات اعدام هر روز در برابر ما اعمال میشود و صدایی بر نمیآید كه بس است دیگر جان ربودن! برآنم كه به عنوان یك انسان محكوم كنم جامعهای را كه آرام و بیتفاوت نظارهگر قتل است.
آری وقت آن رسیده كه محكوم كنیم پیش از هرچیز تماشاگران صبور حلق آویز شدنها را. من محكوم میكنم آنانی كه دم فرو بستند در برابر حكم اعدام دلارا دارابی كه دیگر دستش صورتگر رنگها نیست.
محكوم میكنم آنانی را كه هرگز تلاش نكردند اندیشه كنند بر حق زیست انسان و بر ماهیت اعدام این شنیع ترین مجازات قرون وسطایی.
محكوم میكنم آنانی را كه در قرن بیست و یكم هنوز چشم در برابر چشم میخواهند و دندان در برابر دندان.
محكوم میكنم آنانی را كه مرگ انسانی دیگر با افتادن برگی از درخت دربرابر دیدگانشان تفاوتی ندارد.
محكوم میكنم آنانی را كه همرنگ جماعت خواب میشوند به وقت حلق آویز كردنها و جان ستاندنها كه گویی مرگ دیگری حق است تنها به نام قانون.
و شهادت میدهم كه در همین جامعه بیمار و مرگ آشنا ؛ در همین جامعه واپسگرا ، هستند كسانی كه درد انسان را دارند.
و شهادت میدهم هستند كسانی كه حرمت انسان را ، حق تنفس دیگری را ، حقی تغییر ناپذیر دانسته و خواستار مرگ "هیچكس " نیستند.
شهادت میدهم كه در این جامعه ی مرده پرستان و اهالی زیارت قبور ، هنوز عدهای در برابر مرگ انسانی به دست یا به حكم دیگری ، ندای اعتراض سرمی دهند.
شهادت میدهم كه چشم بسیاری نگران آینده دلارا دارابی بود و دل بسیاری بیتاب رهاییاش.
شهادت میدهم كه برای جمع آوری امضا، تهیه و تنظیم نامهای خطاب به رئیس قوه قضائیه مبنی بر جلوگیری از اجرای حكم اعدام وی، كم نبودند كسانی كه كاغد بر قلم گذاشته و لااقل این كمترین دفاع را دریغ نكردند.
شهادت میدهم كه خبرنگارانی بودند كه با كمترین امكانات و ناچیزترین مساعدتها در راستای جلوگیری از مرگ دلارا نوشتند و كوشیدند.
نمیتوانم اما چشم بر واقعیت ببندم. نمیتوانم محكوم نكنم زنگ زدگی اذهانی كه قتل در برابر قتل را خواستارند. نمیتوانم زبان بر این جمود عقلانی ببندم. نمیتوانم دم برنیاورم كه هرچه صورت گرفت ناچیز بود در برابر خیل لشكر بی تفاوتها.
+ این یادداشت در ایران امروز منتشر شد .
۱۳۸۸ فروردین ۳۱, دوشنبه
مرا ببخش ، جنایت را نه
به دل آرا دارابی و همه محكومین به اعدام
سه شب مانده تا فردای تو
مانده هنوز رنگ بر بوم
دست بر قلم
صدایی در گلو
نفس نفسی در سینه
آخ كاش نگذرد این شب
كه صبح اش دارست
طلوع اش طناب ست
مردار دیگر
كشتار بیشتر
این جنایت اعدام است !
فردای تو
نیستی هزاران من است
صبح طناب
بی قوارگی نفس كشیدن های ماست
مرا ببخش تا گور
كه فریاد نكردم زیستن تو را
شب گریه هایت را رها كن
بر خاك
در زمین
در این هوای سمی
فردای تو
روز نوی منتظرانی دیگرست
تا صبح طناب
مرا ببخش تا گهواره
اگر باشم و نگاه تو افسون نكند دیگر دلی را
شب گریه هایم را رها می كنم
بر سنگ
دركوه
در این تایخ بیداد
مرا ببخش
تا جهانی بهتر
بر این خاك
در این عصر
مرا ببخش
+ انتشار در عصر نو
۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه
نفت در اسارت
ایرانیان گرفتار گذشته و گذشته برایشان منبعی سرشار از اسطورهها و افسانههاست. گذشته برای ایران امروز، كتابی از روزهایی روشن یا چراغی برای راه آینده نیست. گذشته ایران چنان در پیچ و خمهای میان اسطوره گرایی و تاریخ، درهم تنیده كه یكسر همه نگاهها را حیران به سوی خویش وا داشته است.
ملت امروز این سرزمین اهل آموختن از روزگاری كه تجربه كرده، نبوده و نیست و چنین است كه در مقطع آشنایی با مدرنیسم نیز مدرنیزاسیون را به شكلی فیزیكی و عینی دنبال كرده و از فرهنگ نو جا میماند.
در همین هنگام است كه ایران باستان دوباره گویی زنده میشود و میان آنچه بایسته است و آنچه پیشینه است تقاطع میآفریند.
زمین داری و زمین خواری فئودالها سرانجام به واسطه مدرنیسم آمرانه در قالب دولت نوین جای خود را به سرمایه داری دولت مقتدر میدهد. نفت در همین دوران است كه به صورت تجاری كشف و از دل محروم ترین مناطق ایران فواره میزند.
تاریخ نفت ایران، این بار نه فقط برای ایرانیان بلكه برای جهان حائز اهمیت است. تاریخی كه در آن ایران خمار، به فریاد نمایندهای در مجلس شورای ملی بیدار میشود و نفت ایران را از دست دولت بریتانیا خارج كرده و به دولت بازمی سپارد. نفت ایران ملی میشود. جنبشی در خاورمیانه آغاز میشود. سالها پس از آنكه پیشوای نهضت ملی ایران در دادگاه نظامی محاكمه شده و تا پایان عمر را در كنج خانه گذرانده است، چند دولت آن هم به پیشگامی ایران سازمان كشورهای صادركننده نفت را رو در روی هفت خواهران تشكیل میدهند.
ورقهای تاریخ با شعارهای درشت زنده باد و مرده باد پی در پی و به سرعت ورق میخورد اما این نفت است كه بی هیچ وقفهای پس از سقوط دولت ملی، چنان خون در رگ دولتهایی است كه از مدرنیسم شمایل را وام دارد و از حاكمیت مردم تهی است.
بشكههای نفت در سالهای واپسین نظام پادشاهی مخارج ارتش را تامین میكند و این كیسه گشاد ژاندارم خلیج فارس پر شدنی به نظر نمیرسید. تجهیزات نظامی و وسائل سركوب از پول نفت است كه برای نابودی گروههای زیرزمینی چریكی به سوی ایران روانه میشد.
دولت بی نیاز از مردم و مردم معتاد به درآمدهای نفتی، تصویری است از جامعهای مصرف گرا و وابسته.
ماجرای نفت اما اگرچه در مقیاس جهانی بازیگر پنهان جبهههای جنگ هم بوده است و خونها برایش بر سنگفرش خیابانها ریخته شد اما نمونه كوچكی از آن را در كشوری چون ایران میتوان به تماشا نشست.
درك ناقص، غیرعلمی، نادقیق یا هر چه شایسته است نام گیرد دلیل این پرسش مردمی است كه از نفت ارتزاق كردهاند. آنان میپرسند: " آیا این نفت نیست که مسبب گرفتاریهای ماست؟ "
در واکاوی این پرسش تودهای درمی یابیم که به ساده ترین زبان ممکن خود پرسش حاوی پاسخی روشن است که میگویند: " هرچه كشیدیم از نفت بود و اگر که نفت نداشتیم امروز زیستنی بهتر و امن تر را تجربه میکردیم".
و این گفته هم سبقهای دارد در تاریخ معاصرمان. پرسش بر سر"اگر نفت نداشتیم" از زبان برخی روشنفكرنمایان وطنی كه درست مانند همان دولت مدرن فرم را چسبیدند و محتوا را رها كردند هم گاه شنیده میشود که به كنایه اما در پس هزار و یک آسمان و ریسمان بافتن، میگویند نفت اساس ویرانی ما بود و از آن بدتر ملی شدناش، بنیان بلوای اقتصادی ایرانیان شد.
اینكه ایرانیان نگاهی روشن به تاریخ خود ندارند و گذشته را ابزار بازارگرمی كردهاند و نه سواد شبهای تیره، اینجا مصداق مییابد. تاسف بار آنکه این پرسش به آوایی بلند شنیده نمیشود كه مگر تاریخ استبداد ایران را با نفت نوشتهاند ؟ یا به زبان مصادیق، مگر سیاست و اقتصاد درایران قاجاریه هم بربستر نفت بنا بود که امیرکبیرش را کشتند و پیمان ترکمانچای مهر کردند؟
مگر نفت هم رانت درباریان بود که کاشف تجاری نفت پس از آن سلسله مستند، از اهالی فرنگ درآمد و به حکم فقدان علم در چنته ایرانی، همه کارها به دست انگلیسها شد مگر نوکری مسترها بر سر چاه مسجد سلیمان؟
در واقع چنین بی توجهیهایی در ایران امروز، درست عكس ویژگیهای جامعهای مدرن است." مشكل یابی" نه تنها صورت نمیگیرد بلكه اساس مشكل، گاه از سوی دولت مقتدر انكار میشود.
ملی شدن نفت در شرایطی صورت گرفت که جهان چنین رویدادی را باور نمیکرد. ایستادگی تنی چند از ملیون در برابر قدرتی جهانی، آن هم از بستر جامعهای که پادشاهی هراسان داشت.
نفت در اختیار ایران و دولت ایران به نمایندگی از ملت درآمد. مگر که با چنین حرکت فرخندهای بتوان از صدور بشکه بشکه طلای سیاه ملتی کم توان، به سوی امپریالیسم بی پیر جلوگیری کرد.
ناتوانی در درک ماهیت سیاسی و اقتصادی نفت به عنوان یکی از ثروتهای ملی این سرزمین، و جا ماندن از قافله زمانه اما باز ذهن ایرانی را به مقصر یابی و مقصر سازی به جای "مشکل یابی" رهنمون ساخته است.
ایران اگر یکی از ثروتهای ملی اش را نفت خوانده ایم اما سرشار از موهبتهای طبیعی است. سرزمینی که فرصتهای بیشمار برای ترقی داشته و دارد، آنک گرفتار اما و اگرهایی است که جز به فرصت سوزی مجدد نمیانجامد.
ایران در دارایی نفت بی همتا نیست و اگر ایرانیان را حوصلهای باشد، تجربه و کردار دیگر همتایان از خرد تا بزرگ به راحتی قابل بررسی است.
اگر به پنداری، ایران بدون نفت کشوری بود چنان ترکیه، میشود در فرضیهای دیگر افغانستان را جایگزین آن خیال پروری کرد. در این میان چرا به سراغ آنان نمیرویم که نفت داشتند و به توسعه هم به شهادت آمارها و شاخصها دست یافتهاند؟
تجربه نروژ که دیری از اکتشاف و استخراج تجاری نفت اش نمیگذرد به دلیل موقعیت ژئوپلیتیک پیش کش ما باد ؛ بهتر است به کشورهای حاشیه خلیج فارس نگاهی کنیم.
گزارش آنکتاد نشان میدهد که تنها در سال ۲۰۰۸ میلادی،امارات عربی متحده بیش از ۳۳ میلیارد دلار جذب سرمایه خارجی داشته است و از آن مهم تر، این رقم نیمی از کل سرمایه خارجی جذب شده در منطقه طی زمان مورد اشاره را شامل شده است.
اماراتیها نفت دارند اما با همه ناسیونالیسم عربی شعارگونه شان، کشوری کوچک و نو ساخته را بدون تاریخی چند هزار ساله مدیریت میکنند.
کویت نمونهای دیگر است که ذخیره ارزی حاصل از فروش نفت آن قابل قیاس با حساب تهی ایرانیان آن هم در دوره نفت بالای یکصد دلار نیست.
قطریها وقتی که در پهنه کشور رستم و اسفندیار جنگ مدیریت پتروپارس به عنوان یک شرکت پیمانکاری دولت ساخته بود، به فناوریهای نوین انتقال و عرضه گاز – این خواهر خوانده تازه متولد نفت در بازار – میاندیشیدند و حالا که سخن از خصوصی سازی پتروپارس ثبت شده در انگلستان است، گانه صاحب کارخانههای "ال ان جی" منطقه نام دارند.
تقصیر نفت نبود اگر در خیال توسعه، بحران سیاسی را ندیدیم یا ثروت ملی را درک نکردیم. تقصیر پیشوای نهضت ملی ایران نبود اگر توانست در دوران کوتاه دولت ملی، در برابر تحریم خرید نفت از ایران، مملکت را بدون درآمد نفت سراپا نگه دارد و ثابت کند مدیریت، آگاهی و باور به منافع ملی نیاز دارد.
توسعه، امروز اما شعار است. شعار هم محتاج آمار و برنامه نیست. شعار فقط شعار است و نفت هم صرف بالابردن صدای گویندگان آن میشود.
این تاریخ سیاسی ایران است که گواهی میدهد اگر درآمد نفت نبود که در این بد ترین حالت ممکن، خرج امور جاری و امور پنهان شود، دیگر حاجتی به هجرت افغانها به ایران برای یافتن کار و لقمهای نان نبود. این سرزمین شاید کمی خوش آب و هوا تر اما شرایطی چنان زادگاهشان داشت.
در پس این همه بی تدبیری دولتها در ایران، یکی پس از دیگری و فقدان بستری برای پاسخگویی مسوولان، باید هراسان بود از فردا. فردایی که اساس " نفت ملی " انکار شود. صد سال نفت در دست دولت بود اما دولت این درآمد را به حساب پس انداز ملت نریخت و باز از ایران کشوری تک محصولی در عرصه صادرات یاد شد. مبادا که نفت با حمایت ایدئولوژی مسلط که البته پاره پاره خوانده میشود، مصادره اقلیتی شود که نه نام ملت دارد و نه نام دولت را به خود.
کژرویهای دولت در تاریخ معاصر ایران در قبال مساله نفت این خطر را تقویت کرده است که هر چه دولت قرار بود نمایندگی کند را باید به دیگری سپرد مگر که از آن خلاصی یابیم.
اشتراک در:
پستها (Atom)