وقتی که پس از خطبه های نماز جمعه ۲۶ تیر ۸۸ نام اکبر هاشمی رفسنجانی از فهرست خطیبان نماز جمعه تهران حذف شد، گویی که شعارهای انصار حزب الله و بسیج علیه وی به ثمرنشسته باشد که خواستِ مرگ او را فریاد میزدند. هاشمی پیش تر یکی از ستون های اصلی حاکمیت جمهوری اسلامی به شمار میرفت ولی چنان آهسته آهسته بند بندش را سست کردند که مبادا ویرانی اش به خیمه نظام ولایی آسیبی برساند.
از افشاگری های بی سابقه علیه این نماد ثروت اندوزی جمهوری اسلامی که کم هزینه نبود تا اعلام نامش به عنوان آخرین منتخب مجلس ششم که به واقع شکست بود و سبب کنار کشیدنش شد ضربه ها آغاز و در سال ۱۳۸۴ با شکست در برابر محمود احمدی نژاد به اوج رسید.
شبه کارناوال های «هاشمی ۲۰۰۵» نتوانست حمایت بدنه کنشگر جامعه و آرای اکثریت را به دست آورد و دو قطبیِ «مدافع مستضعفان - رهبر برج سازان» آرای اقشار کم درآمد و نالانِ از هشت سال بحث های روشنفکریِ طبقه متوسط را به صندوق احمدی نژاد ریخت.
نامه هشدار به رهبری پیش از انتخابات ۸۸ نادیده انگاشته شد و پس از کودتا هم شخص اول نظام اعلام کرد به نامزدی که نه تنها حاضر به تن دادن به بازشماری آرا نبود بلکه میلیون ها شهروند کشورش را خس و خاشاک خوانده بود، نظرش نزدیک تر است.
کودتای ۸۸ چیزی شبیه سرکوب دهه شصت بود تا آرایش سیاسی ایران، یکدست و به صف شده به فرمان بیت رهبری باشد. در غیاب اصلاح طلب ها، هاشمی نه فقط تریبون نماز جمعه تهران که ریاست مجلس خبرگان را هم از دست داد. پای دو فرزند رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام به اوین باز شده و آخرین بازمانده موثر دوران رهبری خمینی به انزوا رانده شد.
آمدن هاشمی به صحنه این انتخابات مهمترین قمار زندگی سیاسی اوست. او خاطرات بسیاری از روزهای پیش رو خواهد داشت تا اگر عمرش اجازه دهد به جلد دیگری از زندگینامه اش بیافزاید.
این آخرین باری است که در سن ۷۹ سالگی، می شود به نبردی رفت به امید التیام زخم هایِ پی در پیِ پس از جنبش دوم خرداد.
مردم اما در این میان کجای معادله قرار می گیرند. انتخابات ریاست جمهوری در ایران همواره بازی بزرگان بوده است. چرایی اش به وضوح در فقدان حزب و رسانه های مستقل از جناح ها پیداست. رقابت «نامزد دولت-هاشمی» رقابتی جالب توجه است از آن منظر که چشم های تیزبین نگرانِ شخصِ ثالثِ منتخب از سوی بیت رهبری در میان ۳۸ چهره شناخته شده فعلی است.
اینکه هاشمی بتواند رای بالایی در جامعه امروز ایران و در میان مخالفان جریان اقتدارگرایی کسب کند، در حال حاضر گمانه دور از ذهنی است از این روی که همچنان گزینه تحریمِ انتخابات در میان عموم سرخورده از کودتای ۸۸ مطرح است.
از سویی هنوز برنامه و طرحی به میان نیامده و دربرابر مطالباتِ تلمبار شده اصناف گوناگون علامت سوال باقی است. بدیهی است که هاشمی حمایت بیت را ندارد و سپاه نیز پیدایی روزنه ای برای تنفس تحول خواهان را به سادگی تحمل نمی کند.
تا اینجای کار به نظر نمی رسد که هاشمی اقبال چندانی برای کنار زدن هر دو گزینه دیگر -یکی نامزد دولت و دیگری نامزد بیت- داشته باشد اما از آنجایی که هر چرخش سیب به بالا پرتاب شده می تواند در نتیجه و احتمالا شوک جامعه موثر باشد فرض را بر آن می گذاریم که هاشمی قادر است با هوشیاری اصلاح طلبان، در جمع آوری رای همان نقشی را ایفا کند که خاتمی می توانست.
در آن صورت چرا حمایت احتمالی شهروندان درونمرز از هاشمی رفسنجانی یا همان عالیجناب معروف که در دوران ریاست جمهوری اش از سوی اقشار کم درآمد به اکبرشاه شهرت یافته بود قابل درک و حتی شایسته احترام است.
پیش از پاسخ به چنین پرسشی یادآوری چند نکته ضروری است. اگر باور داشته باشیم که هشت سال دولت اصلاحات خاتمی با ضعف ها و فرصت سوزی هایی همراه بود که در ظهور پدیده ای غیرقابل تصور به نام «احمدی نژاد» موثر بوده است باید معترف باشیم که تحریم سال ۱۳۸۴ نیز یک اشتباه راهبردی بود. همچنین نباید فراموش کرد که هاشمی در نمازجمعه ای که میرحسین موسوی و زهرا رهنورد و مهدی کروبی هم در آن حضور یافتند به ضرورت دلجویی از آسیب دیدگان و فعالیت رسانه ها به صراحت اشاره کرد. هاشمی پیش تر مورد خطاب ۲۹۳ تن از روزنامه نگاران و کنشگران سیاسی قرار گرفته بود تا علیه کودتا موضعی روشن اتخاذ کند. همان زمان هم نخبگان وی را ناجی نخواندند اما موثر دانستند.
مبارزه برای استقرار دموکراسی نیازمند مولفه های گوناگونی است که یکی از آن مولفه ها، تمرین مستمر مدارا و پذیرش وجود دیگری است و از این روی رای اکثریت جامعه -به شرط اطمینان از سلامت شمارش آن- باید مورد احترام واقع شود؛ جنبش سبز قادر خواهد بود تا مطالباتش را از مسیر قدرت گرفتن هاشمی پیگیری کند.
در واقع حمایت از هاشمی، مخالفت با تماشای منفعلانه نبرد «نامزد دولت- نامزد بیت» است.
جنبش سبز و مردم آزرده از تشدید سرکوب ها، در ادامه مسیری که از سال ۱۳۷۶ آغاز کرده اند قادر خواهند بود تا تعاملی انتقادی و مطالبه محور با دولت هاشمی داشته باشند. بی تردید امید به رهایی میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد از حصرخانگی -به عنوان یکی از مطالبات جنبش سبز- با روی کار آمدن دولتی که حمایت نخبگان درون مرز و چهره های اصلاح طلب را به همراه داشته، امیدی واقعی تر است تا شعار دادن درباره مطالبات حداکثری بدون ارایه راهکار. باور اینکه هاشمی برای سومین بار بر صندلی ریاست جمهوری تکیه خواهد زد سخت است اما وقوع چنین رویدادی سرمنشاء حوادثی است که می توان امیدوار بود جامعه ایران را یک گام به پیش برده و از خمودگی کنونی بیرون آورد.
رای مردمی که پای صندوق ها هاشمی رفسنجانی را برمی گزینند محترم است چراکه آنان دغدغه هایی را دارند که از بیرون از مرزهای کشور به سختی می توان مدعی همدلی شد.
بازرگانان، هنرمندان، روزنامه نگاران، دانشجویان و تحصیل کردگانی که به هاشمی رفسنجانی رای می دهند، نگران زندگی خود هستند. آنان هاشمی را کسی می دانند که قادر است باری دیگر کار را به دست فن سالاران سپرده و فضای سیاسی را تنها یک وجب باز کند.
سال های پس از انقلاب ۱۳۵۷ سال های اعدام و تبعید بوده ولی نمی توان تا حصول راهکاری برای دستیابی به آرزوهای سیاسی، جامعه را از زیستن باز نگهداشت. نمی توان درعین نداشتن نقشی مفید در زندگی سیاسی و اجتماعی مردم، آنان را به انفعال فراخواند. این اتفاقی است که به ویژه در برون مرز، در طول مبارزات مدنی و به دور از خشونت مردم ایران روی داده است.
الزاما همه یک ملت نه می خواهد و نه می تواند که به رسم جمعیت رانده شده از کشور تا سقوط ولایت مطلقه فقیه و برپایی نظامی مبتنی بر اصول دموکراسی و حقوق بشر بیرون از میهن خود زندگی کند. جمعیتی را می توان آواره کرد و به کوچ وادار ساخت اما یک ملت را نمی توان از سرزمین خود بیرون کشید.
آنانیکه علیه رقابت «نامزد دولت - نامزد رهبری» رای می دهند سهراب اعرابی و نداآقا سلطان و صدها نام دیگر را از یاد نبرده اند. فراموش نکرده اند که چه جوانانی جان باختند و گرفتار زندان و تبعید شدند و چه خانواده هایی که از هم نگسست. آنان می خواهند زندگی کنند همان طور که تاریخ و حیات سیاسی ایران هم در سرکوب ۸۸ منجمد نشد. آنان می خواهند زندگی کنند به امید آنکه به شمار جان باختگان و زندانیان و تبعیدی های کشورشان افزوده نشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر